بسم الله الرحمن الرحیم
آقای هدایتی
بسم الله الرحمن الرحیم
آقای هدایتی
سوالاتی که از برنامه قبل مانده بود خدمت شما میپرسم تا ارتباطمان با آقای ملازاده برقرار شود.
اگر حضرت علی (علیه السلام) با خلفای سه گانه مشکلی داشتند، چرا اسم فرزندان خود را ابوبکر و عمر و عثمان گذاشتند؟
استاد حسینی قزوینی
سوالی از جلسات قبل مانده بود که شخصی پرسید حضرت علی (علیه السلام) چند زن و فرزند داشتند؟
نظر ایشان این بود که در میان فرزندانش، افرادی به نام ابوبکر و عمر و عثمان است. برای اینکه قضیه مقداری روشن بشود، توضیحاتی میدهم.
هنگام شهادت امیرالمومنین (علیه السلام)، ایشان 4 همسر داشتند:
أمامه بنت أبی العاص، لیلا بنت مسعود، أسماء بنت عمیس و أم البنین.
از میان فرزندانی که آقا امیرالمومنین (علیه السلام)، یکی به نام عمر بود که از أم حبیب بنت ربیعه و یک فرزند دیگر به نام عثمان برادر عباس (علیه السلام) از ام البنین، و یک فرزند به نام أبوبکر برادر علی اکبر (علیه السلام) از لیلا بنت مسعود میباشند.
بحثی که هست، میبینیم یکی از کتابهایی که برادران اهل سنت مینویسند یا وهابیها در اینترنت یا جزوات اینها در داخل کشور پخش میکنند، خیلی روی این قضیه مانور میدهند. این نامگذاری فرزندان امیرالمومنین (علیه السلام) به نام سه خلیفه را دلیل رابطه حسنه میان امیرالمومنین (علیه السلام) و خلفای سه گانه میدانند.
در اینجا من دو نظر دارم. نظر اول را اشاره اجمالی میکنم و نکاتی را عرض میکنم و در نظر دوم، بیشتر صحبت میکنم.
شکی نیست که یکی از فرزندان امیرالمومنین (علیه السلام)، عمر بود از ام حبیب بنت ربیعه که با رقیه بنت علی دوقلو بودند و آخرین فرزند آقا امیرالمومنین (علیه السلام) همین فرزند است که ابن حجر عسقلانی و مزی و ذهبی و ابن کثیر میگویند که این آخرین فرزند آقا امیرالمومنین (علیه السلام) بوده است.
بحث است که چطور آقا امیرالمومنین (علیه السلام) این را به نام عمر نامگذاری کرد. ما در پاسخ، توجه عزیزانی که روی این قضیه مانور میدهند، جلب میکنیم به عبارتی که آقای بلاذری از شخصیتهای طراز اول اهل سنت است در أنساب الأشراف میگوید:
این فرزند آقا امیرالمومنین (علیه السلام) که به دنیا آمد، خلیفه دوم گفت که اگر اجازه بدهید، نامگذاری این فرزند به من محول شود، آقا امیرالمومنین (علیه السلام) هم جوابی ندادند.
أنساب الأشراف، ج2، ص413، چاپ بیروت، ص192
و کان عمر بن الخطاب سمی عمر بن علی بإسمه.
عمر فرزند علی را به نام خودش نامگذاری کرد.
تهذیب التهذیب لإبن حجر العسقلانی، ج7، ص427 ـ سیر أعلام النبلاء للذهبی، ج4، ص134 ـ أنساب الأشراف للبلاذری، ص92
البته این قضیه از نوه عمر بن علی بن ابیطالب (عیسی بن عبد الله بن محمد بن عمر) هم در تاریخ مدینة دمشق إبن عساکر است:
سوال شد چطور شد که جدتان امیرالمومنین (علیه السلام) شما را به نام عمر نام نهاد؟ ایشان در پاسخ گفت: جدم حضرت علی (علیه السلام) فرزندی به دنیا آورد و به تقاضای خلیفه دوم، نام او عمر نهاده شده.
پس این قضیه روشن شد که نامگذاری این فرزند توسط خود خلیفه دوم صورت گرفته است. البته در تاریخ داریم که خلیفه دوم در دوران خلافتش، یکی از کارهایش این بود که اسامی فرزندان مردم را جابهجا میکردند. مثلا إبن أثیر در أسد الغابة فی معرفة الصحابة و إبن حجر در الإصابة فی تمییز الصحابة دارد که در رابطه با ابراهیم بن حارث، عمر گفت:
چرا نامت را ابراهیم گذاشتهای؟ نامت را عبد الرحمان بگذار.
أسد الغابة فی معرفة الصحابة لإبن الأثیر، ج3، ص284
وقتی نام أنبیاء (علیهم السلام) را تغییر میدادند، خلیفه دوم اسم ابراهیم بن حارث را عبدالرحمن بن حارث گذاشت.
در رابطه با طحیل بن رباح است که خلیفه دوم گفت:
من از نام طحیل خوشم نمیآید و نامت را خالد بگذار.
با اینکه روایت داریم بر نهی نامگذاری بر نام خالد.
المصنف لإبن أبی شیبه، ج1، ص61
نام پدر مفروق، اجدع بود و خلیفه دوم گفت:
من از این نام خوشم نمیآید و نامت را عبدالرحمن بگذار.
الطبقات الکبری لإبن سعد، ج6، ص76
در رابطه با قلیل بن صلت گفت:
اسم خوبی نیست و به جای او کثیر بگذار.
تهذیب الکمال للمزی، ج24، ص128
اینها نشان میدهد که خلیفه دوم در محدوده خانوادگی مردم هم دخالت میکرد و به نظر من این دون شأن یک حاکم اسلامی است که در اینطور قضایا دخالت کند. اگر به نام بتی یا چیز دیگری بود، یک چیزی؛ اما نام ابراهیم که نام پیامبر است و تبدیل کردن به غیر آن، اخلاقا و عرفا و عقلا، قابل پذیرش نیست.
حالا سوال این است که چرا امیرالمومنین (علیه السلام) اعتراض و مقاومت نکرد با این کار خلیفه دوم؟
اگر تاریخ را نگاه کنید، میبینید که یکی از ویژگیهای جناب خلیفه دوم این بود که یک شلاقی دستش بود و با این شلاق، هر کس و ناکسی را مورد ضرب و شتم قرار میداد. بطوری که نقل میکنند از شعبی از علمای و فقهای بزرگ اهل سنت که میگوید:
کانت درة عمر أهیب من سیف الحجاج.
شلاق عمر از شمشیر حجاج بن یوسف هم ترسناکتر بوده است.
مغنی المحتاج للشربینی، ج4، ص390 ـ وفیات الأعیان لإبن خلکان، ج3، ص14 ـ شرح نهج البلاغة لإبن أبی الحدید المعتزلی، ج1، ص181
اگر تاریخ را ببینید، خود آقای ابوهریره که تقریبا مفصلترین روایات اهل سنت به ایشان بر میگردد میگوید در زمان عمر من جرأت نمیکردم حدیث نقل کنم:
لقد حدثتکم بأحادیث لو حدثت بها زمن عمر بن الخطاب لضربنی عمر بالدرة.
این روایاتی که الان نقل میکنم، اگر زمان عمر نقل میکردم، مرا با شلاق مورد ضرب قرار میداد.
جامع بیان العلم ابن عبد البر، ج2، ص121)
یا کسانی که بعد از نماز عصر نماز میخواندند، آنها را مورد ضرب و شتم قرار میداد و داستان مفصلی دارد و افراد متعددی را به این جرم مورد ضرب و شتم قرار میداد. چیز جالبی که من در این زمینه عرض کنم، خود إبن عبد البر در جامع بیان العلم از ابن عباس نقل میکند:
عن إبن عباس قال: مکثت سنتین أرید أن أسأل عمر بن الخطاب عن حدیث ما منعنی منه إلا هیبته حتی تخلف فی حج أو عمرة فی الأراک الذی ببطن مر الظهران لحاجته فلما جاء و خلوت به قلت یا أمیر المؤمنین أنی أرید أن أسألک عن حدیث منذ سنتین ما یمنعنی إلا هیبة لک قال فلا تفعل إذا أردت أن تسأل فسلنی فإن کان منه عندی علم أخبرتک و إلا قلت لا أعلم فسألت من یعلم قلت من المرأتان اللتان ذکرهما إنهما تظاهرتا علی رسول الله صلی الله علیه و سلم قال عائشة و حفصة.
من خیلی وقت بود میخواستم یک جملهای را از خلیفه دوم سوال کنم، ولی از او میترسیدم. تا اینکه در ایام حج، جای خلوتی پیدا کردم و گفتم که میترسم از تو سوال کنم. گفت: بگو. گفت: در این آیه شریفه که نسبت به دو زن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میگوید، مراد چیست؟ گفت: عایشه و حفصه.
جامع بیان العلم لإبن عبد البر، ج1، ص112
ابن عباس با آن عظمت میگوید من از خلیفه دوم میترسیدم.
در خود صحیح مسلم است که ابو موسی أشعری قضیه را نقل کرد و او سختگیری کرد و در ذیل روایت دارد که أبی بن کعب برگشت گفت:
یا بن الخطاب لا تکونن عذابا علی آصحاب رسول الله.
بر اصحاب رسول الله اینگونه مایه عذاب نباش.
صحیح مسلم، ج6، ص180
در رابطه با ابوبکر هم بگویم که، نام نیست بلکه کنیه است و نام یکی از فرزندان حضرت علی (علیه السلام) و برادر حضرت علی اکبر (علیه السلام)، از لیلا بنت مسعود بوده است. آنچه که مطرح است، نامگذاری بدست پدر و مادر است، ولی کنیه به دست پدر و مادر نیست و توسط مردم و جامعه یا به مناسبتهای مختلف این کنیه انتخاب میشود.
در رابطه با عثمان هم آقای أبو الفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین دارد که خود امیرالمومنین (علیه السلام) میگوید:
إنما سمیته بإسم اخی عثمان بن مظعون.
من نام عثمان را برای فرزندم گذاشتم، چون برادرم عثمان را دوست داشتم.
مقاتل الطالبیین، ص55
یک طرف دیگر قضیه نامگذاری این فرزندان به نام خلفای سهگانه، نامگذاری مرسومی بوده و نام صحابه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و برخی ائمه (علیهم السلام) به این نام بوده است و اینکه این نام را گذاشته بودند، دلیلی نبود که چون خلیفه دوم نامشان عمر است، امیرالمومنین (علیه السلام) روی علاقه خود این نام را انتخاب کرده بودند. خیر؛ این نام، نام مرسومی بوده است. اگر در زمان شاه، یکی اسم فرزندش را محمدرضا میگذاشت، این دلیلی نبود که ایشان از شاه خوشش میآید و بچههاش را هم نام او قرار داده است؛ محمدرضا اسم مرسوم و مورد توجه مردم بوده است.
پس اینها هیچ ارتباطی به روابط حسنه آقا امیرالمومنین (علیه السلام) با خلفای سهگانه ندارد.
* * * * * * * * * * * * *
شروع مناظره
موضوع بحث: امامت و خلافت
با قید قرعه، شروع کننده مناظره آقای ملازاده است.
آقای ملازاده
ما به عنوان سیاد أعظم مسلمین جهان، از روزی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فوت کرد، یاران او که معجزه دوم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند، آنها را با اهل بیت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) یکجا و یکدل و یک مرام و یک عقیده و یک دین میدید؛ ولی شما نظر دیگری دارید و خودتان بیشتر توضیح خواهید داد.
اما این نگرش به امامت که به نظر شما، تِلو نبوت است و بلکه بالاتر از نبوت است، در نظر ما، با احترام به شما و شنوندگان محترم، یکی از بزرگترین توطئههایی است که علیه اسلام و حتی علیه تشیع صورت گرفته است. برای اینکه مفهوم امامت در این صورت موجود در میان امامیه اثنی عشریه، هیچ سند درستی، نه در کتاب خدا و نه در سنت رسول الله ندارد. بلکه اولین کسی که این موضوع را به این معنا و مفهوم در اسلام مطرح کرد، خاخامی بود که تظاهر به اسلام میکرد به نام عبدالله بن سبأ که از یهودیان یمن بود و اولین کسی بود که امامت به معنای وصایت از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را مطرح کرد و سابقا هم وقتی یهودی مذهب بود، راجع به هارون (علیه السلام) و آل هارون (علیه السلام) آن را گفته بود و بعد آمد در اسلام این را مطرح کرد. وقتی که این غلو و افراط را حضرت مولای متقیان حضرت علی بن ابیطالب رضی الله عنه شنید، او را محاکمه کرد و کسانی را که این گفته برایشان ثابت شد، گفت:
لما رأیت الأمر أمرا منکرا، أججت ناری.
وقتی این منکر بزرگ و غلو و افراط را دید، آنها را محاکمه کرد.
فتح الباری شرح صحیح البخاری لإبن حجر العسقلانی، ج12، ص238 ـ مناقب آل أبی طالب ابن شهر آشوب، ج1، ص227
اما چون عبدالله بن سبأ، مانند یک مار و روباه بود و برای خودش ثابت نشده بود، او را به یمن تبعید کرد. این موضوع را فعلا کنار میگذاریم. اما اولین کسی که این موضوع را علنی کرد و مخالفان این موضوع را دستگیر کرد، این شخص بود و هم اهل سنت و هم بسیاری از برادران شیعه ما اعتراف میکنند از جمله آقای کشی از علمای رجال در رجال کشی، صفحه 108، نوبختی در فرق الشیعه، صفحه 2 و ... . اینها متفقاند بر اینکه این آقا یهودی الأصل بود و یوشع بن نون (علیه السلام) را وصی موسی (علیه السلام) میدانست، وقتی تظاهر به اسلام کرد، راجع به حضرت علی (علیه السلام) همین حرف را زد. یعنی همان توطئه قدیمی که مسیحیت را به ویرانگری کشاند، همان به وسیله او در اسلام تجدید بنا شد و دوباره همان خطوط پیاده شد.
ابن بابویه قمی وقتی در قرن 4 عقائد شیعه را مینویسد، این موضوع را مطرح میکند که آنها معتقدند هر پیامبری وصی دارد و وصی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، (علیه السلام) حضرت علی (علیه السلام) و تعداد اوصیاء را ذکر میکند و آقای مجلسی هم همچنین، تا الان. ولی وقتی به مفهوم امامت نگاه میکنیم، همانطوری که کاشف الغطاء در أصل الشیعه و أصولها میگوید حتی معاصرین، این اعتقادات که سابقا از اعتقادات غلات و افراطیون بوده است، امام جعفر صادق (علیه السلام) آنها را لعنت میکرده است.
این اعتقادات الان ضروریات دین و مذهب شده است و از اینجاست که امام صادق (علیه السلام) میگوید:
غلات از یهود و نصارا هم بدترند.
آنچه را که از غلوّ و افراط و تندروی بوده است، ائمه اهل بیت و ائمه اهل سنت که بر ضدش بودند، امروزه جزء ضروریات مذهب امامیه اثنا عشریه شده است. الان، امامت منصبی الهی مانند نبوت شده است. همچنانکه خداوند متعال برای نبوت و رسالت، پیامبرانی را بر میگزیند، برای امامت هم افرادی را بر میگزیند. پس مفهوم امامت همان مفهوم نبوت است (در نظر شیعه) و ادعای نبوت نکردن بر آنها، به قول آقای قلمداران ـ دانشمند شهیر قم، که این اعتقادات را خودش از آن دست برداشت ـ یک تعارف بیش نیست. وقتی که خداوند، انبیاء خودش را بر میگزیند و امامت هم شبه نبوت است و امام همان نبی است، تا حدی که مجلسی میگوید:
استنباط فرق بین امام و نبی، خالی از اشکال نیست و ما فقط بخاطر رعایت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میگوییم که آنها نبی نیستند و الا ما هیچ فرقی قائل نیستیم.
بحار الأنوار للمجلسی، ج26، ص82
این مفهومشان در امامت است. در نقدش همین کافی است که در کتاب خدا، یک آیه صریح و روشن و واضح دربارهاش نیست.
مسئله امامت نه اینکه از اصول دین نیست، بلکه از احکام عادی دین است که به خلیفه دوم مسلمین واگذار شده است. اما راجع به اینکه چگونه حکومت را خودشان انتخاب کنند:
وَ أَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ (شوری/38)
پس از اصول دین نیست و اگر از اصول دین بود، حتما باید در قرآن میآمد، مانند وضو و حج و زکات و احکام فرعی بسیاری دیگر چه رسد به عقائد اصلی. وقتی امامت از اجل امور بود بعد از نبوت (سخن کاشف الغطاء) یا منصب الهی باشد مانند نبوت (در کتاب اصل الشیعه) یا بنا به گفته کلینی (کتاب کافی، ج1، ص175) از منصب نبوت بالاتر است، جزائری میگوید:
امامت عامه از نبوت و رسالت هم بالاتر است.
چنین افراط و غلوهایی در اندیشه شیعه اولیه وجود نداشت. این افراطها و غلوها بعداً آمده است و هیچ ربطی نه به اهل بیت (علیهم السلام) دارد و نه به قرآن و نه به سنت؛ تا حدی که این اعتقاد چنان روی آنها تاثیر کرده که در حدیث پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که بین فریقین متفق است، که میفرماید:
بنی الإسلام علی خمس: الصلاة و الزکاة و الصوم و الحج و الولایة.
الکافی للکلینی، ج2، ص18
شهادتین را انداختهاند و ولایت را جای آن گذاشتهاند. مفهوم شهادتین که از ارکان اسلام است، انداختهاند کنار و مفهوم ولایت را جای آن گذاشتهاند و از نبوت هم بالاتر بردهاند.
شکی نیست که اینها ضلالت است و بر عدم صحت امامت، همین کافی است که سندی از قرآن ندارد و مبدأش در آغاز، سری و مخفی بود و بعدا عمومیتر شد و اینکه طرح سری و مخفی علیه قدرت مسلمین و خلافت بکار گرفته شد را بعدا عرض میکنم. اما همین کافی است که در قرآن آیه صریحی راجع به بسیاری از احکام وجود دارد، ولی راجع به امامت وجود ندارد و خود حضرت علی (علیه السلام) به امامت معتقد نبود؛ لذا منشأ خلافتش را مردمی میداند نه الهی. وقتی بر خلافت استنباط میکند، در نهج البلاغه میگوید:
إنه بایعنی القوم الذین بایعوا أبا بکر و عمر و عثمان فإن اجتمعوا علی رجل و سموه إماما
با من قومی بیعت کردند که به ابوبکر و عمر بیعت کردند.
نهج البلاغه، نامه 6
استاد حسینی قزوینی
از برادرمان آقای ملازاده تشکر میکنیم که تا حدودی ادب اسلامی را رعایت کردند و با توجه به سوابقی که از ایشان داشتیم، این انتظار را از ایشان نداشتیم.
در رابطه با بحث امامت که ایشان فرمودند در زمان خلیفه سوم توسط عبدالله بن سبأ صورت گرفته، اینکه عبدالله بن سبأ وجود خارجی نداشته، هم بسیاری از علمای شیعه بر این باورند و هم علمای اهل سنت که همچنین چیزی نبوده است.
اگر ما به قرآن مراجعه کنیم، میبینیم که در قرآن اهمیت ویژهای درباره امامت و خلافت مطرح شده است. خداوند نسبت به حضرت آدم (علیه السلام) میگوید:
إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً
سوره بقره/آیه30
یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ
سوره ص/آیه26
همانطوری که خداوند نسبت به حضرت ابراهیم (علیه السلام) میفرماید:
وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ کُلًّا جَعَلْنَا نَبِیًّا (مریم/49)
همین خدای عالم، وقتی نوبت به امامت میرسد، میگوید:
إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا
سوره بقره/آیه124
یا اینکه حضرت موسی (علیه السلام) از خداوند تقاضا میکند:
وَ اجْعَلْ لِی وَزِیرًا مِنْ أَهْلِی * هَارُونَ أَخِی
سوره طه/آیات30ـ 29
و خداوند میفرماید:
قَالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسَی
سوره طه/آیه36
پس بحث خلافت یا امامت، کلیاتش در قرآن کاملا آمده است و نشان میدهد که جعل امام و خلیفه به دست خداست و ما برای این، روایات متعددی هم از سنت داریم که امامت و خلافت یک منصب الهی است و نه به دست پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است و نه به دست مردم.
إبن حبان که از علمای بزرگ اهل سنت است، در کتاب الثقات میگوید:
وقتی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در اطراف مکه مشغول تبلیغ دین اسلام بود، قبیله بنی عامره آمدند و عرض کردند که یا رسول الله! ما حاضریم به تو ایمان بیاوریم، به شرطی که:
أیکون لنا الامر من بعدک؟ فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم الامر إلی الله، یضعه حیث یشاء.
خلافت و جانشینی بعد از تو به عهده ما باشد؟ رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: مسئله تعیین خلیفه و امام به دست خداست و هر کس را که بخواهد امام و خلیفه قرار میدهد.
الثقات لإبن حبان، ج1، ص89 ـ سیرة النبویة للزینی الدحلان، ج1، ص147 ـ حیاة محمد لمحمد هیکل، ص152
همچنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نامههایی نوشت برای افراد دیگر، مثل عامر بن طفیل و بیحره و هوزه بن علی حنفی، که الطبقات الکبری ابن سعد دارد که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به هوزه بن علی حنفی نامه نوشت و دعوتش کرد به اسلام و او گفت:
که من موقعیت مناسبی دارم و اگر بیایم از تو تبلیغ کنم، خیلی از مردم حرف مرا میپذیرند، من حاضرم با تو همکاری کنم، به شرط آنکه خلافت بعد از تو به عهده من باشد. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: تعیین خلافت به دست من نیست و به دست خداوند است.
تفسیر الثعلبی، ج5، ص276 ـ تاریخ الطبری، ج2، ص84
در مورد غدیر خم، روایات متعدد در منابع شیعه و سنی داریم و در مورد آیه:
یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ
سوره مائده/آیه67
ای پیامبر! آنچه را که خداوند به تو دستور داده، ابلاغ کن.
در منابع و تفاسیر اهل سنت آمده از ابن مردویه و ابن عباس که میگوید:
کنا نقرأ فی زمن رسول الله «بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ» بأن علیا مولی المومنین.
الدر المنثور للسیوطی، ج2، ص298 ـ فتح القدیر للشوکانی، ج2، ص60
پس بحث اصول امامت، تعیینش به دست خداوند است و اینکه امامت به ظالمان نمیرسد:
وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا
سوره أنبیاء/آیه73
إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ
سوره بقره/آیه124
تمام این قضایا در قرآن آمده است، همانطور که کلیات نماز در قرآن آمده است. همانطور که دو رکعت نماز صبح یا چهار رکعت نماز عصر در قرآن تعیین نشده، نسبت به خلافت هم تعیین نشده است. اما کلیات امامت آمده که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
خلفائی بعدی اثنا عشر.
12 نفر خلیفه بعد از من خواهند آمد.
صحیح بخاری، ج8، ص127 ـ صحیح مسلم، ج6، ص3 و4 ـ المستدرک علی الصحیحین الحاکم النیشابوری، ج3، ص617 و 618
مسئله دیگر اینکه میبینیم که نبی مکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از نزول آیه:
وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ
سوره شعراء/آیه214
در سال سوم هجرت که 40 نفر از سران قریش را دعوت میکند، در همانجا بحث خلافت بعد از خویش را مطرح میکند و میفرماید:
أول من یعاضدنی فی هذا الأمر فهو أخی و وصی و خلیفتی من بعدی.
تاریخ الطبری، ج2، ص63 ـ الکامل فی التاریخ لإبن الأثیر، ج2، ص63 ـ شواهد التنزیل للحسکانی، ج1، ص486 و 545 ـ شرح نهج البلاغة لإبن أبی الحدید المعتزلی، ج13، ص211 ـ کنز العمال للمتقی الهندی، ج13، ص114ـ تفسیر الثعلبی، ج7، ص182
ایشان که میگوید بحث خلافت اصلا مطرح نبوده، این مربوط به سال سوم هجرت است.
ابن جریر طبری بنا به نقل از متقی هندی در کنز العمال و هیثمی در مجمع الزوائد و أبو جعفر إسکافی، بنا بر نقل إبن أبی الحدید و حاکم نیشابوری المستدرک علی الصحیحین میگویند این روایت صحیح است و دهها افراد دیگر صحت این قضیه را قبول دارند.
کنز العمال للمتقی الهندی، ج13، ص128 ـ مجمع الزوائد للهیثمی، ج8، ص302 ـ شرح نهج البلاغة لإبن أبی الحدید المعتزلی، ج13، ص243 ـ المستدرک علی الصحیحین الحاکم النیشابوری، ج3، ص132
همچنین قضیه حدیث ولایت در مسئله یمن که آمدند از آقا امیرالمومنین (علیه السلام) سعایت کردند و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
علیا منی و انا منه و هو ولی کل مومن بعدی.
این علی، ولی هر مومن بعد از من است.
این قضیه برای سال ده بعثت است و ربطی به خلافت عثمان و عبدالله بن سبأ ندارد. حاکم نیشابوری درباره این حدیث میگوید:
هذا حدیث صحیح علی شرط مسلم.
المستدرک علی الصحیحین الحاکم النیشابوری، ج3، ص111 و 134 ـ مسند احمد، ج4، ص438 ـ سنن الترمذی، ج5، ص296
کلمه ولی هم مولا نیست که بگویند به معنای اولی بالامر آمده است یا نیامده.
قضیه حدیث ثقلین، حتی در صحیح مسلم آمده که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد اهل بیت (علیهم السلام) را قرین و عدیل قرآن قرار داده است:
انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی
صحیح مسلم، ج7، ص123 ـ المستدرک علی الصحیحین الحاکم النیشابوری، ج3، ص109 و 110 و 148 ـ مسند احمد، ج3، ص14 ـ تفسیر إبن کثیر، ج4، ص123 ـ سنن الدارمی، ج2، ص432 ـ فضائل الصحابة، ص15 ـ السنن الکبری للبیهقی، ج10، ص114 ـ مجمع الزوائد للهیثمی، ج9، ص163 السنن الکبری للنسائی، ج5، ص45 ـ المعجم الأوسط للطبرانی، ج3، ص374 ـ کنز العمال للمتقی الهندی، ج13، ص104 ـ أضواء علی السنة المحمدیة لأبو ریة، ص404 ـ تفسیر الرازی، ج8، ص173 ـ تفسیر الآلوسی، ج6، ص194 ـ الطبقات الکبری لإبن سعد، ج2، ص194
یا قضیه حدیث طیر که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
أللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطیر، فجاء علی رضی الله عنه.
خدایا برسان به من آنکسی را که محبوب ترین خلق در نزد تو است. جز حضرت علی (علیه السلام) کسی نیامد.
المستدرک علی الصحیحین الحاکم النیشابوری، ج3، ص130 ـ مجمع الزوائد للهیثمی، ج9، ص126 ـ المعجم الأوسط للطبرانی، ج2، ص207
حدیث منزلت را هم اهل سنت صراحت دارند که روایت صحیح است.
در قضیه غدیر خم که در یک مجمع و همایش یکصد هزار نفری، آقا رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و با آن مقدماتی که فراهم کرد در آنجا، اشاره کرد بر اینکه حضرت علی (علیه السلام) بعد از من مولای هر مومن و اولیٰ به نفس هر مومن است و سه شبانه روز مردم آمدند به امیرالمومنین (علیه السلام) تبریک گفتند و پیشاپیش این تبریک گویان، آقای ابوبکر و عمر بودند که گفتند:
هنیئا لک یابن ابیطالب، اصبحت مولای و مولی کل مومن و مومنة.
البدایة و النهایة لإبن کثیر، ج7، ص386 ـ تفسیر الرازی، ج12، ص50 ـ شواهد التنزیل للحسکانی، ج1، ص203 ـ الصوارم المهرقة للتستری، ص187 ـ تاریخ بغداد للخطیب البغدادی، ج8، ص284 ـ تاریخ مدینة دمشق لإبن عساکر، ج42، ص221
حسان بن ثابت هم بلند شد و شعری را إنشاء کرد.
و دهها قضایای دیگر که در تاریخ در طول این 23 سال ثبت شده که بالاترین و مهمترین دغدغه نبی مکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، بحث خلافت بعد از خویش بوده است.
من نمیدانم آیا عزیزان به این توجه دارند که وقتی میگویند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خلیفه معین نکرد و بحث وصایت در اسلام نبوده؛ به نظر من ایشان از خیلی قضایای تاریخی خبر ندارند و روایات متعدد داریم در منابع اهل سنت که:
إن لکل نبی وصی و وارث و أن علیا وصیی و وارثی.
امیرالمومنین (علیه السلام) وصی من است.
تاریخ مدینة دمشق لإبن عساکر، ج42، ص392 ـ المناقب آل أبی طالب لإبن شهر آشوب، ج2، ص35 ـ فتح الباری شرح صحیح البخاری لإبن حجر العسقلانی، ج8، ص114 ـ الکامل فی التاریخ لإبن أثیر، ج3، ص154 ـ المناقب للخوارزمی، ص85
و موارد متعدد دیگری که حتی وقتی آقای ابوبکر میخواهد از دنیا برود، حفصه و عایشه میگویند که آیا کسی را به عنوان خلیفه معین میکنید یا نه؟ خود ابوبکر، عمر را به عنوان خلیفه معین میکند. با اینکه همه به او اعتراض میکنند و میگویند:
قد ولیت علینا فظا غلیظا.
المصنف لإبن أبی شیبة کوفی، ج7، ص485 ـ الملل و النحل للشهرستانی، ج1، ص25 ـ شرح نهج البلاغة لإبن أبی الحدید المعتزلی، ج1، ص164 ـ تاریخ مدینة دمشق لإبن عساکر، ج30، ص413
و اینکه جواب خدا را چه خواهی داد؟
آقای هدایتی
من یک سوال دارم و لطف کنید هر دو نفر جواب بدهید:
بعد از رحلت یا شهادت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، چه اتفاقی افتاد؟ این واقعیت تاریخی را توضیح بدهید. در تاریخ دروغ بسیار مینویسند. ما میخواهیم که بینندگان بدانند واقعا بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، در خصوص امامت و خلافت چه اتفاقی افتاد؟
آقای ملازاده
عبدالله بن سبأ را اهل سنت و شیعه و مستشرقین او را قبول دارند؛ إبن قتیبه، طبری، إبن عبد ربه، أشعری، إبن حبان، إبن قدامه مقدسی، خطیب بغدادی، إبن حزم آندلسی، شهرستانی و إبن عساکر و ... و همچنین از شیعیان: قمی، نوبختی، کشی، صدوق، إبن إبی الحدید، جزائری، مامقانی و ... همه عبدالله بن سبأ قبول دارند. فقط أخیرا آقای علامه عسگری آمده چیزی نوشته که در آن هم تحقیق کرده و قبول ندارد. اما در بحث علمی و تاریخی، کسی نمیتواند آن را انکار کند؛ وجود نداشتنش یک بازی است.
اما اتفاق بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اینکه حضرت قبلا فرموده بود:
یأبی الله و المومنون إلا أبا بکر.
المستدرک علی الصحیحین الحاکم النیشابوری، ج3، ص477 ـ مجمع الزوائد للهیثمی، ج5، ص181
یا اینکه او را به جای خود در نماز جماعت نشاند. مردم گفتند که وقتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) او را بر دین ما انتخاب کرده است، چطور او را بر دنیای خود انتخاب نکنیم.
این چیزهایی که شما گفتید، بحث کلی است و همچنین در امتهای قبلی بوده است و ربطی به اسلام ندارد. شما میگویید:
وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا ...
سوره أنبیاء/آیه73
وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنَازِیرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ
سوره مائده/آیه60
اینها جعل تکوینی است، نه تشریعی. یعنی قراردادی است و هیچ ربطی به بعد از اسلام ندارد. ولی بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، بهترین اتفاق ممکن افتاد. همچنانکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پیشبینی کرده بود، مردم و مومنان و خدا، جز ابوبکر را نمیپذیرند و مومنان به تقدیر إلهی ابوبکر را انتخاب کردند و اتفاقا خود حضرت علی (علیه السلام) خیلی روشن و واضح ـ به اتفاق شیعه و سنی، قدیم و جدید ـ همچنانکه در کتاب الغارات، جلد 1، صفحه 306 وقتی بیعت ابوبکر صدیق را نقل میکند، میگوید:
فمشیت عند ذلک إلی أبی بکر فبایعته و نهضت فی تلک الأحداث حتی زاغ الباطل و زهق و کانت کلمة الله هی العلیا و لو کره الکافرون.
وقتی من با ابوبکر بیعت کردم، باطل از بین رفت و کلمۀ إلهی برتر است، هر چند کافران دوست نداشته باشند.
فتولی أبوبکر تلک الأمور فیسر و شدد و قارب و اقتصد، فصحبته منا صحا و أطعته فیها أطاع الله فیه جاهدا.
ابوبکر متولی امور شد، بعد او را تعریف و تمجید میکند. من به عنوان یک ناصح، یار او بودم. در جایی که مطیع خدا بود، من هم تابع او بودم.
و دهها از اینها و در جای دیگر میگوید:
إن المسلمین من بعده استخلفوا إمرأین منهم صالحین عملا بالکتاب و أحسنا السیرة و لم یتعدیا السنة ثم توفاهما الله فرحمهما الله.
مسلمانان بعد از رسول الله، دو مرد نیک را جانشین او قرار دادند. هر دوی آنها به کتاب و سنت عمل کردند و نیک سیرت بودند و از سنت تجاوز نکردند. خداوند هم آنها را وفات داد.
الغارات، ج1، ص210
خود حضرت علی (علیه السلام) میگوید:
بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مومنین شخصی را انتخاب کردند و تعریف و تمجیدشان میکند.
ولی در ردّ سخنان آقای قزوینی که بنده را متهم به بیخبری از تاریخ میکند، همین کافی است که خود حضرت علی (علیه السلام) وقتی إبن عباس به او گفت که برویم از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) سوال کنیم که ما در آن حقی داریم، گفت:
و الله! لئن سألناها رسول الله صلى الله علیه و سلم فمنعناها، لا یعطیناها الناس بعده.
اگر ما این سوال را از رسول اکرم (صلی الله علیه و سلم) بپرسیم، اگر ما را منع کند، هرگز به ما نخواهند داد.
روایتهایی که شما آوردید، هیچکدام سند درستی ندارد؛ بر عکس ادعای شما. مهمترین موضوع این است که یاران پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) معجزه بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را انجام دادند، بدون اینکه در مورد خلافت اختلاف بکنند.
استاد حسینی قزوینی
نکتهای را که عزیزمان فرمودند:
وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا ... .
سوره أنبیاء/آیه73
جعل تکوینی است، ظاهرا کم لطفی کردهاند. وقتی خداوند نسبت به حضرت ابراهیم (علیه السلام) میفرماید:
قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا
سوره بقره/آیه124
اگر ما این را جعل تکوینی بگیریم، باید بگوییم:
و علی الإسلام السلام.
اما در رابطه با این تعابیری که ایشان اشاره کردند نسبت به نماز خواندن ابوبکر در جای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، ایشان این را به عنوان یک دلیل اشاره کردند برای صحت خلافت ابوبکر. از ایشان سؤال میکنم که اگر واقعا این مسئله نماز خواندن ابوبکر دلیل بر مشروعیت خلافت ایشان بود، چرا در سقیفه که آن همه سر و صدا کردند و داد و بیداد راه انداختند، حتی سعد بن عباده زیر دست و پا داشت له میشد، هیچیک از مهاجرین و انصار نگفتند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
یأبی الله و المومنون إلا أبابکر
المستدرک علی الصحیحین الحاکم النیشابوری، ج3، ص477 ـ مجمع الزوائد للهیثمی، ج5، ص181 ـ مسند احمد، ج6، ص144
چرا این مطلب را در آنجا اشاره نکردند؟ اگر واقعا دلیل بود، باید آنجا اشاره میشد!
روایاتی را که ایشان از کتاب الغارات آوردهاند، این روایات از نظر سند، کاملا ضعیف است؛ همچنین روایات دیگری که آوردهاند، اینها سندا ضعیف است. اینها را در سایتمان مفصل بررسی کردهایم و تعابیری که دارد مبنی بر:
مرضی السیرة و میمون النقیبة.
الغارات، ج1، ص307
این تعابیر را من در یکی از مجلات ایران به نام نهج البلاغه، شماره 6 مفصل جواب دادم
آنچه که مطرح است و برادرمان اشاره کرد که امیرالمومنین (علیه السلام) آمد بیعت کرد، ظاهرا ایشان صحیح بخاری را یا نخواندهاند و یا اگر خواندهاند، مقداری کملطفی کردهاند. در صحیح بخاری در 7 یا 8 مورد آورده است که امیرالمومنین (علیه السلام) تا 6 ماه با ابوبکر بیعت نکردند. بعد از شهادت حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها)، امیرالمومنین (علیه السلام) و بنی هاشم آمدند بیعت کردند و این نصّ صریح صحیح مسلم و صحیح بخاری است و خود حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) اصلا بیعت نکردند و از دیدگاه امیرالمومنین (علیه السلام) با توجه به آنچه که در صحیح مسلم است، خلافت آقای ابوبکر و عمر را مشروع نمیدانست. همانطور که من در جلسات قبل هم اشاره کردم، در صحیح مسلم، جلد 5، صفحه 152، کتاب الجهاد، باب حکم الفئ صراحت دارد که خلیفه دوم در جمع حدود 37 نفر از صحابه خطاب میکند به امیرالمومنین (علیه السلام) و در مورد قضیه إرث میگوید:
فلما توفی رسول الله صلی الله علیه و سلم، قال أبوبکر: انا ولی رسول الله صلی الله علیه و سلم، ... فرأیتماه کاذبا آثما غادرا خائنا ... ثم توفی أبوبکر و انا ولی رسول الله صلی الله علیه و سلم و ولی أبی بکر، فرأیتمانی کاذبا آثما غادرا خائنا.
شما ـ علی و عباس ـ وقتی ابوبکر گفت: من جانشین رسول الله هستم، ابوبکر را دروغگو و گنهکار و حیلهگر و خائن میدانستید. همچنین بعد از درگذشت ابوبکر که من گفتم: ولی پیامبر و جانشین ابوبکر هستم، شما دو نفر مرا دروغگو و گنهکار و حیلهگر و خائن میدانستید.
این نص صریح صحیح مسلم است، شما صحیح مسلم را گذاشتهاید کنار و میخواهید بروید دنبال کتابهای الغارات و امثال آن. بعد از شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که امیرالمومنین (علیه السلام) به أبوبکر پیام داد تا به منزلش بیاید:
فأرسل إلی أبی بکر أن إئتنا و لا یأتنا أحد معک کراهیة لمحضر عمر.
وقتی میخواهی پیش من بیایی، کسی را با خود نیاور و من دوست ندارم عمر را با خود به منزل من بیاوری.
صحیح بخاری، ج5، ص83
همچنین میگوید:
و لکنک إستبددت علینا بالأمر.
تو در حق ما استبداد کردی.
صحیح بخاری، ج5، ص83
این قضایا، مسئلهای است که کاملا صریح و روشن است. خود خلیفه دوم وقتی قضیه سقیفه را مطرح میکند، میگوید:
إن الأنصار خالفونا و اجتمعوا بأسرهم فی سقیفة بنی ساعدة و خالف عنا علی و الزبیر و من معهما.
صحیح بخاری، ج8، ص26 ـ السنن الکبرى للبیهقی، ج8، ص142 ـ کنز العمال للمتقی الهندی، ج5، ص644 ـ مسند احمد، ج1، ص55
همچنین قضیه خطبه حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) در مسجد و تعابیر دیگری که در نهج البلاغه و جاهای دیگری که امیرالمومنین (علیه السلام) اینها را خلیفه مشروع نمیدانستند. از اول تا آخر نهج البلاغه، دهها خطبه در این زمینه است.
سوال آقای ملازاده از استاد حسینی قزوینی
سوال من از آقای قزوینی این است که آن علیای که آقای قزوینی درست کردهاند، غیر از آن علی است که بقیه مسلمین میشناسند؟ اگر مشروع نمیدانست، با آنها بیعت نمیکردند و فرزندانش را به اسم آنها نمیگذاشتند و با آنها همکاری نمیکردند و رئیس پلیس ابوبکر نمیشدند و ناصح و دوستدار آنها نمیشدند و بعد از او، نه خودش، بلکه حسنین و اکثر اهل بیت همین سنت را در میان آنان جاری نمیکردند. لذا آنچه را که شما ذکر میکنید، به نظر من اوهام خودتان است. همچنان که در تلخیص شافی شیخ طوسی است، وقتی از امیرالمومنین (علیه السلام) سوال شد که شما وصیت نمیکنید؟ گفت:
ما أوصی رسول الله صلی الله علیه و آله فأوصی و لکن إن أراد الله بالناس خیرا، فسیجمعهم علی خیرهم، کما جمعهم بعد نبیهم علی خیرهم.
پیامبر (صلی الله علیه و آله) وصیت نکرد که من وصیت بکنم. اگر خداوند بخواهد، همچنانکه بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر خیر جمعشان کرد، بعد از من هم همین کار را خواهند کرد.
جواب استاد حسینی قزوینی
ایشان گفتند که اگر مشروع نمیدانستند، بیعت نمیکردند. من این سوال را از ایشان دارم: در طول این 6 ماه که امیرالمومنین (علیه السلام) به نص صریح صحیح بخاری و صحیح مسلم آورده است:
امیرالمومنین (علیه السلام) و هیچیک از بنی هاشم، تا وقتی حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) زنده بود، بیعت نکردند.
این قطعی است و هیچ راه گریزی از آن و راه خدشه نیست.
بیعت حضرت علی (علیه السلام) با خلفاء
اما اینکه ایشان گفت بیعت کردند، در منابع اهل سنت این بیعت آمده است؛ ولی در منابع، شیعه، یک سند، حتی نیمه صحیح و موثق هم که نشانگر این بیعت باشد، نداریم. برخی روایت مرسل و ضعیف و موضوع و مرفوع داریم که بزرگان ما همه جواب دادهاند. مرحوم شیخ مفید (ره) در فصول المختاره، صفحه 56 میفرماید:
و المحققون من أهل الإمامة یقولون: لم یبابع علی ساعة قط.
محققین از امامیه و شیعه بر این عقیدهاند: حضرت علی (علیه السلام) حتی یک ساعت هم با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت نکرد.
نامگذاری فرزندان حضرت علی (علیه السلام) به نام خلفاء
اینکه ایشان گفت: چرا بچههایش را به نام آنان نامگذاری کرده است؟ این را ما مفصل جواب دادیم. آن اسامی در آن زمان، اسامی مرسومی بوده و ارتباطی به خلفاء نداشته است. از طرف دیگر هم، یکی از صحابه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، عثمان بن مظعون است و صراحت دارد آقا امیرالمومنین (علیه السلام) که من به خاطر علاقهام به عثمان، اسم فرزندم را عثمان گذاشتهام. نسبت به عمر هم میگوید: خود عمر این نامگذاری را کرده است. نسبت به ابوبکر هم که أبوبکر، کنیه است؛ نه نام.
این قضایا در طول تاریخ مطرح بوده است. چطور شد که نزدیک به 25 مورد از صحابه، نامشان عمر بوده و 26 مورد نامشان عثمان بوده و دو یا سه مورد هم ابوبکر بوده است، از کجا معلوم اگر امیرالمومنین (علیه السلام) عثمان یا عمر گذاشته، بخاطر علاقهشان به سایر صحابه نبوده است؟
حضرت علی (علیه السلام)، رئیس پلیس خلفاء؟
اما اینکه رئیس پلیس او بودند، اینها از دروغهای تاریخ است. امیرالمومنین (علیه السلام) هیچ وقت رئیس پلیس ابوبکر و عمر و عثمان نبوده است، بلکه عملا و قولا، اعمال اینها را کاملا رد میکرده است. اینهمه خطب نهج البلاغه و روایات متعدد دیگر از منابع اهل سنت داریم که آقا امیرالمومنین (علیه السلام)، اصلا خلافت عمر و ابوبکر را مشروع نمیدانستند.
سوال استاد حسینی قزوینی از آقای ملازاده
سوال من از آقای آقای ملازاده این است که این عزیزان بر این باورند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) کسی را به عنوان خلیفه معین نکرد و مردم آمدند جناب ابوبکر را خلیفه معین کردند. اگر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خلیفه معین نکرد و قرآن هم میگوید:
لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ (أحزاب/21)
پس چرا آقای ابوبکر، عمر را به عنوان خلیفه معین کردند؟ اگر کار ابوبکر درست بوده، پس باید کار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نادرست باشد، اگر کار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) درست بوده، پس کار ابوبکر باید نادرست باشد؛ همچنین عمر نسبت به عثمان.
جواب آقای ملازاده
اولا: افسانه عدم بیعت حضرت علی (علیه السلام) را ردّ میکنم از گفته خود حضرت علی (علیه السلام)، همچنان که در شرح نهج البلاغة لإبن أبی الحدید المعتزلی، جلد 6، صفحه 48 آمده است:
وقتی از حضرت علی (علیه السلام) سوال شد که چرا مسلمانان ابوبکر را خلیفه انتخاب کردند؟ جواب داد:
و أنا لنری أبا بکر أحق الناس بها، إنه لصاحب الغار و ثانی إثنین.
ما ابوبکر را شایستهترین مردم بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میدانیم، او یار غار و ثانی إثنین بود.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) او را به نماز دستور داد و زنده بود.
بسیاری از شبهات مطرح شد و جواب داده نشد مانند حدیث غدیر.
ثانیا: جواب سوال ایشان که: چرا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خلیفه تعیین نکرد و ابوبکر خلیفه تعیین کرد؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اگر تعیین میکرد، شرع میشد و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خدا بود و اگر ابوبکر تعیین میکرد، شرع نمیشد و اجتهاد شرعی خودش بود. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اگر خودش تعیین میکرد، باید تا روز قیامت وراثتی میشد و این کار شاهان میشد؛ اما ابوبکر آنچه را که خودش بهتر میدانست که بهترین فرد امت بود، پیشنهاد کرد، نه اینکه تعیین کرد. اگر مردم با عمر بیعت نمیکردند، خلافت او شرعی نمیشد؛ چون خلافت زمینی است، نه آسمانی. همچنانکه خود حضرت علی (علیه السلام) میفرماید:
إنه بایعنی القوم الذین بایعوا أبابکر و عمر و عثمان.
قوم و گروهی با من بیعت کردند که با ابوبکر و عمر بیعت کردند.
فإن اجتمعوا علی رجل و سموه إماما کان ذلک لله رضی، فإن خرج من أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلی ما خرج منه، فإن أبی قاتلوه
اگر با کسی بیعت کنند، رضای خداوند در آن است؛ رضای آنها، رضای خداست. اگر کسی بر آنها خارج شود و طعنه بزند، باید او را به بیعت بازگرداند و إلا باید او را کشت.
نهج البلاغه، نامه 6
این آراء و اندیشه شما را اگر حضرت علی (علیه السلام) میدید، باید محاکمهتان میکرد. این رأی حضرت علی (علیه السلام) است در نهج البلاغه. پس خود حضرت علی (علیه السلام) ـ به اتفاق تاریخ و مورخان جدید و قدیم ـ بیعت کرده است؛ ولی شما این متواترات را منکر هستید و آنچه را که شما خوشتان میآید را میآورید. من سند از کتابهای شما میآورم و شما میگویید که ضعیف است؛ دیمی نباید عمل کرد.
سوال آقای ملازاده از استاد حسینی قزوینی
سوال من این است که چرا چیزی به نام امامت و وصایت را خود علی (علیه السلام) مطرح نکرد؟ آنچه را که از حدیث غدیر میگویند، دهها ائمه آن را باطل میدانند و برخی صحیح میدانند. چرا شما از خود حضرت علی (علیه السلام) امامیتر هستید؟ چرا این باور در ابتداء سرّی بود و بعدها ادامه پیدا کرد؟ چرا در ابتداء برای حضرت علی (علیه السلام) بود و بعد نوبت 12 نفر شد؟ عبدالله بن سبأ وقتی وصیت را مطرح کرد، مخصوص حضرت علی (علیه السلام) کرد و بعد آمدند کسانی دیگر مانند شیطان الطاق و دیگران تعمیم دادند به بقیه اهل بیت (علیهم السلام). حتی خود حضرت علی (علیه السلام) نمیدانست که امام از طرف خداست.
جواب استاد حسینی قزوینی
البته من این نکته را بگویم که همان اول هم بنا شد احترام و ادب را داشته باشند و نسبت به مومن الطاق، شیطان الطاق گفتن، دون شأن ایشان است و ما هم مقابله به مثل نمیکنیم و:
وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا (فرقان/63)
مومن الطاق، از شخصیتهای بزرگ و از صحابه جلیل القدر امام صادق (علیه السلام) هستند و دودمان بنی أمیه از او به شیطان الطاق تعبیر میکنند.
در رابطه با حدیث غدیر که ایشان اشاره کردند بسیاری از ائمه آن را باطل میدانند، من نمیدانم مرادشان از این ائمه چه کسانی است؟ با اینکه در صحت و متواتر بودن این روایت، اکثریت بزرگان اهل سنت این نظر را دارند؛ حتی آقای ضیاء الدین مقبلی در کتاب الأبحاث المسببة فی السنون المتعددة، جلد 2، صفحه 30 میگوید:
إن لم یکن معلوما، فما فی الدین معلوم.
اگر بنا باشد ما در قضیه غدیر شک کنیم و بگوییم قطعی نیست، چیزی برای ما در شرع قطعی نمیماند.
میرزا محمد بدخشانی در کتاب نزل الأبرار، صفحه 54، طبع قدیم میگوید:
حدیث صحیح مشهور و لم یتکلم فی صحته الا متعصب جاهد لا اعتبار بقوله.
حدیث غدیر، حدیث صحیح و مشهوری است که در صحت آن، جز آدم متعصب و عنودی که اعتباری به قولش نیست، کس در آن شک نمیکند.
تمام بزرگان اهل سنت که کتاب تواتر نوشتهاند، حدیث غدیر را از احادیث متواتر آوردهاند.
خود ابن کثیر دمشقی صراحت دارد:
قال شیخنا الحافظ ابو عبد الله الذهبی: الحدیث متواتر، أتیقن أن رسول الله قاله.
استاد ما آقای ذهبی میگوید: حدیث غدیر متواتر است و یقین دارم که رسول الله آن را گفته است.
البدایة و النهایة لإبن کثیر، ج5، ص233
آقای سیوطی در کتاب الأحادیث المتواترة این حدیث را آورده است و عدهای از بزرگان اهل سنت مانند ابن عبد البر، حاکم نیشابوری، ترمذی و ذهبی و طحاوی و ...، همه اینها صراحت دارند بر اینکه حدیث غدیر، حدیث صحیحی است و این طول و تفسیری که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن سه روز آنجا داد، مطلب کاملا تمام است و احتیاجی ندارد به اینکه بگوییم برخی ائمه آن را قبول ندارند. ای کاش! نام برخی از این ائمه را ایشان با مدرک نام میبردند تا ببینیم در برابر ذهبی و ابن حجر و ... میتوانند قرار بگیرند؟!
سوال استاد حسینی قزوینی از آقای ملازاده
ایشان اشاره کردند که یکی از ادلهشان برای صلاحیت آقای ابوبکر برای خلافت، قضیه نماز خواندن ایشان است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ایشان را به عنوان امام جماعت فرستادند به مسجد. ما سوال میکنیم چطور شد وقتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت:
ائتونی بقلم و کتف.
یا:
هلم أکتب لکم کتابا لن تضلوا بعدی.
جناب عمر برگشت گفت:
إن الرجل لیهجر.
یا:
قد غلبه الوجع.
صحیح البخاری، ج1، ص37 و ج4، ص31 و ج5، ص137 و ج7، ص9 و ج8، ص161 ـ صحیح مسلم، ج5، ص75
و اختلافات شدیدی هم در آنجا شد و إبن عباس در صحیح مسلم و صحیح بخاری میگوید که هر وقت این قضیه یادش میآمد، میگفت:
الرزیة کل الرزیة ما حال الرجل بین رسول الله و کتابته.
صحیح بخاری، ج5، ص138 و ج7، ص9 ـ صحیح مسلم، ج5، ص76
چطور وقتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میخواست وصیتنامه بنویسد، گفتند:
إن الرجل لیهجر.
اما وقتی خواست ابوبکر را به مسجد بفرستد، آنجا میگویند:
إن الرجل لا یهجر.
جواب آقای ملازاده
در مورد حدیث ولایت، ایشان مثل اینکه خبر ندارند این حدیث، نه اینکه در صحاح اهل سنت نیست، بلکه مردم و ائمه اسلام در تصیحیحش اختلاف کردهاند. بخاری که مهمترین کتاب حدیثی را دارد و ابراهیم فردی و ...، در این حدیث طعنه زدهاند و آن را ضعیف دانستهاند. احمد بن حنبل آن را صحیح دانسته است و ابن حزم که یکی از ائمه بزرگ اسلام است، میگوید این حدیث از طریق ثقات ثابت نشده است. این نه اینکه متواتر نیست، بلکه در بین علماء، چنان مورد اختلاف است که برخی از علماء آن را بطور کلی رد میکنند و حتی اکثراً آن را حسن میدانند، نه صحیح.
از اینکه بگذریم این اتهامی که شما همیشه به حضرت عمر (رضی الله عنه) میزنید که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را منع کرد از نوشتن، این یک تدلیس بزرگی است و این سخن را عمر نگفت و برخی از نو اسلامها بودند که در آنجا نشسته بودند و اتفاقا این سخن در روز پنجشنبه گفته شد و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز دوشنبه فوت کرد و اگر این سخن اجتهادی نمیبود و وحی الهی میبود، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در وحی الهی تقصیر نمیکرد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میداند که مردم غیر از ابوبکر صدیق، کس دیگری را انتخاب نمیکردند و اتفاقا این مورد درباره ابوبکر بوده، نه دیگران. ولی با تبلیغات شما اینها بلند شدند و إلا آن حدیث تائید میکند که:
یأبی الله و المومنون الا ابابکر.
المستدرک علی الصحیحین الحاکم النیشابوری، ج3، ص477 ـ مجمع الزوائد للهیثمی، ج5، ص181
این حدیث را در تکمله همین سخن میگوید که برای من قلم و قرطاسی بیاورید. مردم غیر از او را انتخاب نمیکنند و خود به خود ترکش کرد و این دلیل است بر اینکه این وحی إلهی نیست و اجتهاد شخصی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است و اجتهاد فضیلت است و رذیلت نیست. وقتی امت میتواند اجتهاد بکند، هر فضیلتی که در امت باشد، بیشترش در پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است. این تحصیل حاصل است وقتی به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) کس دیگری را پیشنهاد کردند، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نفرستاد.
شما که معتقدید که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از او، حضرت علی (علیه السلام) را انتخاب کرده است، به قلم و کاغذ چه ربطی و نیازی دارد؟ خود حضرت علی (علیه السلام) هرگز به این موضوع استناد نکرد و نگفت من برای خلافتم از غدیر خم استفاده میکنم. آن آیه هم در صلح حدیبیه نازل شده است و شما وصلش کردید به حجة الوداع.
خود حضرت علی (علیه السلام) از همه این شبهات و تشبّثاتی که الآن برای خلافت و امامت او میکنند، هرگز به اینها استناد نکرد. جز با روایات مجعول، حضرت علی (علیه السلام) با بقیه یاران پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، همدل و همگام بود. از آنها همان تعریفی را میکرد که قرآن از آنها تعریف میکرده است.
یکی از عشره مبشره خودش است و:
وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (توبه/100)
مهاجرین و انصار را خداوند وعده جنت داده است.
شما آمدید اینها را تکفیر میکنید برای اینکه او را بلند کنید. این کار، نه علمی است و نه اسلامی.
سوال آقای ملازاده از استاد حسینی قزوینی
سوال من این است که حضرت علی (علیه السلام) هرگز ادعای خلافت بر خود نکرد و حتی عقل هم منکر این است. وقتی در سقیفه بنیساعده اینهمه آراء مطرح میشود، صحابه و دست پروردگان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، چه مصلحتی در آن است که بیایند و خلافت حضرت علی (علیه السلام) را پنهان کنند؟ مگر ابوبکر سپاه و اطلاعات و مال داشت که به آنها رشوه بدهد تا او را انتخاب کنند؟ چه مصلحتی بر دست پروردگان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است؟ آیا این اتهامی بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست که در تربیت شاگردانش شکست خورده است که آمدند نصّی را که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برایشان گذاشته است، پنهان کردند و کس دیگری را خلیفه کردند؟ آیا این خودش دلیل بر ضعف و شکست پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست؟
جواب استاد حسینی قزوینی
در رابطه با اینکه ایشان میفرماید حضرت علی (علیه السلام) در رابطه با خلافت خودش سخنی نگفته است، اگر ایشان مراجعه کنند به کتاب الإمامة و السیاسة إبن قتیبه دینوری تحقیق آقای شیری، جلد 1، صفحه 30 و در تحقیق آقای زینی، صفحه 19، میبیند که وقتی آقای ابوبکر قنفذ را فرستاد به سراغ آقا امیرالمومنین (علیه السلام)، گفت:
فقال أبوبکر لقنفد و هو مولی له: إذهب فادع لی علیا، قال: فذهب إلی علی، فقال له: ما حاجتک؟ فقال: یدعوک خلیفة رسول الله، فقال علی: لسریع ما کذبتم علی رسول الله.
حضرت علی (علیه السلام) فرمود:
چقدر زود بر رسول الله دروغ بستید و کسی را که خلیفه نیست، خلیفه رسول الله قرار دادید؟!
در همین صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است که وقتی آقای ابوبکر بعد از 6 ماه آمد پیش امیرالمومنین (علیه السلام)، آقا امیرالمومنین (علیه السلام) میگوید:
إستبددت علینا.
تو در حق ما استبداد کردی.
صحیح بخاری، ج5، ص83 ـ صحیح مسلم، ج5، ص154
من نمیدانم ایشان کلمه استبداد را چطور میخواهند معنا کنند؟
یا وقتی میگوید:
کاذبا آثما غادرا خائنا.
صحیح مسلم، ج5، ص152، کتاب الجهاد، باب حکم الفئ
این را هم حتما میخواهند ضعیف بدانند؟!
در نهج البلاغه محمد عبده، جلد 1، صفحه 30، خطبه 2، آقا امیرالمومنین (علیه السلام) میگوید:
لا یقاس بآل محمد من هذه الأمه أحد ... و لهم خصائص حق الولایة و فیهم الوصیة و الوراثة.
حق خلافت و وراثت در آل پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است.
شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید، ج1، ص138
وقتی هم خلافت به امیرالمومنین (علیه السلام) بر میگردد، میگوید:
الآن إذ رجع الحق إلی أهله و نقل إلی منتقله.
الآن حق به حقدار رسید و آنچه که به زور به جای دیگر برده بودند، الآن به ما رسید.
شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید، ج1، ص139
یا این تعبیر امیرالمومنین (علیه السلام):
فوالله! ما زلت مدفوعا عن حقی، مستأثرا علی منذ قبض الله نبیه صلی الله علیه حتی یوم الناس هذا.
قسم به خدا، از روزی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفت، در حق من ظلم و جفا کردند.
شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید، ج1، ص223
یا:
فوالله! ما کان یلقی فی روعی و لا یخطر علی بالی أن العرب تعدل هذا الأمر بعد محمد عن أهل بیته و لا أنهم منحوه عنی من بعده.
باور نمیکردم که مردم بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اینچنین بکنند.
شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید، ج6، ص95
مضافا به اینکه آقای ملازاده از اصحاب پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که اینهمه سر و صدا ایجاد کردند و از اینها یک قداستی فراتر از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) درست کردهاند و حتی آقایان میگویند در مقام اختلاف بین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و آقای عمر، حضرت جبرئیل میآمد و آیه میآورد:
تائیداً لعمر و تضعیفاً لرسول الله.
سوال استاد حسینی قزوینی از آقای ملازاده
ایشان اصرار داشت بر اینکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) احادیثی درباره این قضیه نسبت به آقای ابوبکر مطرح کردند و با نماز خواندن ابوبکر به جای ایشان و یا با:
یأبی الله و المومنون إلا أبابکر.
نشان میدهد که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ابوبکر را معین کرده است؛ حال آنکه عبارت جناب عمر در صحیح بخاری و صحیح مسلم بر خلاف این است:
وقتی از او سوال میکنند:
قیل لعمر: ألا تستخلف؟ قال: إن إستخلف فقد إستخلف من هو خیر منی أبو بکر و إن أترک فقد ترک من هو خیر منی رسول الله صلی الله علیه و سلم.
صحیح بخاری، ج8، ص126 ـ صحیح مسلم، ج6، ص4
همچنین نووی که از علمای بزرگ اهل سنت است، میگوید:
ما هیچ روایتی در خلافت ابوبکر نداریم.
إبن کثیر و ایجی هم همین تعبیر را دارند. لطفا درباره این توضیح دهد.
جواب آقای ملازاده
کتابی که ایشان از إبن قتیبه دینوری نقل میکند، کتابی است منسوب به ایشان و علماء در نسبتش به او شک دارند و آدم اگر از کتاب صحیح عدول کند و به این کتاب رجوع کند، این دلیل بیدلیلی است.
حضرت علی (علیه السلام) دوبار بیعت کردند: هم بعد از وفات حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و هم قبل از او.
سوالی که ایشان کردند راجع به خلافت ابوبکر، خلافت ابوبکر انتخابی است، نه تعیینی. من نگفتم که تعیینی است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) او را به عنوان کاندید مشخص میکند و اجتهاد میکند که بهترین فرد است. بعد هم میبیند که مردم غیر از او را انتخاب نمیکنند. این خیلی واضح است. وقتی شما به این روایت استناد میکنید که:
هلم أکتب لکم کتابا لن تضلوا بعدی.
این روایت را اگر شما قبول دارید، دلیل است بر اینکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از این وصیت نکرده است. پس پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از این حضرت علی (علیه السلام) را به خلافت تعیین نکرده است.
آیا همین توطئه کافی نیست که بیاییم بعد از 1400 سال باز هم بگردیم ببینیم که چه کسی خلیفه بوده است؟ این توطئه مسلمانان را چنان متفرق کرد تا بعد از 1400 سال نتوانیم از این دایره بیرون بیاییم. الان در دنیا، کسی که بگوید کلینتون و بوش یا ... کاندید بودهاند، مردم میخندند به او. اینهمه خون در تاریخ اسلام ریخته شده است، اینهمه اختلاف و تفرقه، همه بخاطر امام بوده است:
تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَ لَکُمْ مَا کَسَبْتُمْ وَ لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ
سوره بقره/آیه134
آنها امتی بودند و رفتند، اعمالشان را از من و شما سوال نمیکنند. اما چون شما امامت را از نبوت میدانید، چون جای توحید را گرفته و حتی بر توحیدتان هم تاثیر گذاشته است؛ ولایت را گذاشتهاید جای شهادت بر توحید. تا حدی که ادعا میکنید هر کس بر ولایت ایمان نداشته باشد، مومن نیست. شما همه مسلمانان جهان را مومن نمیدانید. مال و جانشان را حلال میدانید. اندکی فکر و اندیشه کنید، خود حضرت علی (علیه السلام) چنین نبود. این روایاتی را که شما از حضرت علی (علیه السلام) نقل میکنید، کاملا نادرست است و همه روایاتی است که از کتب خودتان است و مسلمانان دیگر قبول ندارند. حضرت علی (علیه السلام) با بقیه یاران پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دوست بود.
وقتی از حضرت علی (علیه السلام) سوال کردند که چرا وصیت نمیکنی؟ گفت: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) وصیت نکرد تا من هم وصیت کنم. من هم صبر میکنم همانطور که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) صبر کرد.
حضرت عایشه که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر سر سینه او فوت کرد، میگوید:
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) وصیت نکرده است.
خود حضرت علی (علیه السلام) میگوید:
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) وصیت نکرده است.
این نشان میدهد که خلافت را مشخص نکرده است.
إبن عباس میرود در مورد خلافت از او سوال کند. حضرت علی (علیه السلام) میگوید: نه، اگر الآن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) این خلافت را به ما ندهد، دیگر مردم تا ابد ما را محروم خواهند کرد.
شما سوال مرا جواب ندادید و بیرون پریدید و انتظار نبود.
این همه رأی در سقیفه و شورای بنیساعده و شورای مسلمین مطرح شد. صحابه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) چه مصلحتی دارند که ابوبکر را خلیفه بکنند و حضرت علی (علیه السلام) را کنار بزنند؟ چرا دین خودشان را بخاطر ابوبکر بفروشند؟ چطور قرآن میآید این صحابه را تعریف و تمجید میکند و وعده بهشت میدهد؟ اینها دلیل شکست پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است؟ هر کدام از این سوالها به اندازه یک کوه است و شما اینها را جواب نمیدهید و میروید دنبال روایات. ما با روایات هرگز به نتیجه نمیرسیم. دین و قرآن را روایت زده نکنیم؛ حداقل بحث عقلی بکنیم. چطور شد که یاران پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که معجزه دوم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از قرآن هستند، همه این روایات را فراموش کردند و خود حضرت علی (علیه السلام) هم فراموش کرد و آمدند دشمنی تراشیدند؟
لذا بیرون بیاییم از دایرهای که دشمنان دین بر من و شما تراشیدهاند و 1400 سال ما و شما را به جان هم انداختهاند و آنچه در عراق و جای دیگر رخ میدهد، نتایج این توطئههای شوم است. نگذاریم دشمنان ما به خاطر این روایات از ما سوء استفاده کنند. حداقل اختلاف را بیشتر از این نکنیم؛ دو دستگی و فتنه و درگیری مسلمانان را بیشتر از این نکنیم.
تاریخ را نگاه کنید که عثمانی و صفویه را به جان هم انداختند و هر دو را انداختند کنار و الآن هم همین کار را میکنند. تا کی من و شما در زندان روایات باشیم؟ تا کی من و شما در زندان 1400 قبل باشیم؟ بیایم صریح قرآن را بفهمیم که از امامت در او خبری نیست. صریح قرآن از احکام بزرگ و کوچک حرف میزند؛ ولی مسائل بزرگ را که شما از نبوت بالاتر میدانید را حرف نمیزند.
سوال آقای ملازاده از استاد حسینی قزوینی
سوال من این است که ولایتی که شما از آن حرف میزنید، یک اعتقاد سرّی بود و خود کتب شما هم بر همین دلالت میکند و میگوید:
ولایت یک سرّی بود که به حضرت جبرئیل داده شد و حضرت جبرئیل به حضرت محمد (صل الله علیه و آله و سلم) و حضرت محمد (صل الله علیه و آله و سلم) به حضرت علی (علیه السلام) داد و حضرت علی (علیه السلام) هر کس را که خواست به او داد. بعد أبو جعفر میگوید: این سرّ را پخش نکنید.
در زمان صحابه، چرا این عهد ظاهر نشد و چرا توطئهگران بعد از آن زمان بر ضد اسلام این را مطرح کردند؟ این دلیل بر این است که حضرت علی (علیه السلام) از ولایت خبری نداشت و این روایات بعدا تراشیده شد. این روایات را عبدالله بن سبأ بعدا عمومی کرد. چرا اینها علنی کردند؟ چرا وقتی مسلمانان در نیرو و قوت خود هستند، حضرت ابوبکر و عمر و عثمان و علی ، هیچکدام از امامت و ولایت حرفی نزدند؟
سوال من این است که چرا خود حضرت علی (علیه السلام) ولایتش را زمینی میدانست و در مقابل مردم علنا از زمینی استناد میکند نه آسمانی و میگوید منشأ ولایت من مردم هستند نه خداوند؟
جواب استاد حسینی قزوینی
اینکه ایشان فرمودند کتاب إبن قتیبه دینوری منسوب به ایشان نیست، حداقل مراجعه بکنند به کتاب الأعلام آقای زرکلی، معجم المطبوعات، معجم المؤلفین و ... همه این کتاب را منسوب به إبن قتیبه دینوری میدانند؛ حتی خود ذهبی که از او به امام الجرح و التعدیل تعبیر میکنند.
اما در رابطه با اینکه ایشان فرمودند شما ولایت را بالاتر از توحید قرار میدهید، این یک افتراء است بر شیعه که در طول تاریخ و حتی زمان إبن تیمیه مطرح بوده است تا الآن که این آقایان مطرح میکنند. ولی ما معتقدیم و روایات صحیح داریم که وقتی آیه:
الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ و َأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا
سوره مائده/آیه3
نازل شد، یعنی با ولای حضرت علی (علیه السلام) اسلام کامل شد و بدون ولای حضرت علی (علیه السلام)، اسلام، لا اسلام است. همانطوری که خود أخطب الخواطب، خوارزمی صراحت دارد در المناقب خود و از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل میکند:
یا علی! لو أن عبدا عبد الله مثل ما دام نوح فی قومه، و کان له مثل جبل أحد ذهبا فأنفقه فی سبیل الله و مد عمره حتی حج الف عام علی قدمیه، ثم قتل بین الصفا و المروة مظلوما، ثم لم یوالک یا علی لم یشم رائحة الجنة و لم یدخلها.
یا علی! اگر فردی تمام شبانهروز را نماز بخواند و عبادت کند و هزار سال عمر داشته باشد و هر سال به حج برود و به اندازه کوه احد طلا داشته باشد و در راه خدا صدقه بدهد و بین رکن و مقام کشته شود، اما اگر ولایت تو را نداشته باشد، بوی بهشت را استشمام نمیکند.
المناقب للخوارزمی، ص68 ـ مناقب آل أبی طالب لإبن شهر آشوب، ج3، ص2
این چیزی نیست که مربوط به شیعه باشد.
وقتی حدیث ثقلین را که من گمان نمیکنم جز آدم متعصب منکر آن شود، میگوید:
إنی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی أهل بیتی، إن تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی.
صحیح مسلم، ج7، ص123 ـ المستدرک علی الصحیحین الحاکم النیشابوری، ج3، ص109 و 110 و 148 ـ مسند احمد، ج3، ص14 ـ تفسیر إبن کثیر، ج4، ص123 ـ سنن الدارمی، ج2، ص432 ـ فضائل الصحابة، ص15 ـ السنن الکبرى للبیهقی، ج10، ص114 ـ مجمع الزوائد للهیثمی، ج9، ص163 السنن الکبرى للنسائی، ج5، ص45 ـ المعجم الأوسط للطبرانی، ج3، ص374 ـ کنز العمال للمتقی الهندی، ج13، ص104 ـ أضواء علی السنة المحمدیة لأبو ریة، ص404 ـ تفسیر الرازی، ج8، ص173 ـ تفسیر الآلوسی، ج6، ص194 ـ الطبقات الکبری لإبن سعد، ج2، ص194
دیگر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) چیزی برای کسی باقی نگذاشته است. این مسئله که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز پنجشنبه گفت:
هلم اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعدی
با توجه به اینکه بعضی از قضایا بوده و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خبر داشتند و در روایت صحیح داریم و آقای حاکم نیشابوری میگوید روایت صحیح است:
إن الأمه ستغدر بک بعدی یا علی.
بعد از من، این امت در حق تو خیانت میکنند.
المستدرک علی الصحیحین الحاکم النیشابوری، ج3، ص140 ـ مجمع الزوائد للهیثمی، ج9، ص137 ـ کنز العمال للمتقی الهندی، ج11، ص297 ـ الکامل لإبن عدی، ج6، ص216 ـ تاریخ مدینة دمشق لإبن عساکر، ج42، ص447
یا:
ضغائن فی صدور قوم لا یبدونها لک إلا بعدی.
یا علی! کینههایی در درون سینههای مردم میبینم که این کینهها بعد از من منصه ظهور خواهد رسید.
مجمع الزوائد للهیثمی، ج9، ص118 ـ مسند أبی یعلی، ج1، ص427 ـ المعجم الکبیر للطبرانی، ج11، ص61 ـ شرح نهج البلاغة لإبن أبی الحدید المعتزلی، ج4، ص107 ـ تاریخ مدینة دمشق لإبن عساکر، ج42، ص322 ـ تهذیب الکمال للمزی، ج23، ص240 ـ میزان الإعتدال للذهبی، ج3، ص355
و اینکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
اصحاب من بعد از من مرتد خواهند شد.
ایکاش! فرصتی باشد تا درباره صحابه صحبتی شود. آیا آیات قرآن فقط صحابه را مدح کرده؟ یا نه، آیاتی هم در مذمت صحابه هم هست؟ ما مصداق این آیه نباشیم:
إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ... وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلًا
سوره نساء/آیه150
اینکه قرآن در مورد صحابه میگوید:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ
سوره حجرات/آیه6
و امثال این، برای همین قرآن است. برای تورات و انجیل که نیست.
آنچه که خیلی مهم است، حدیث حوض است که وقتی به براء بن عاذب میگویند:
طوبی لک، صحبت النبی صلی الله علیه و سلم و بایعته تحت الشجرة، فقال: یا ابن أخی! انک لا تدری ما أحدثنا بعده.
خوشا به حالتان که همراه پیامبر (صلی الله علیه و سلم) بودید و ... . براء میگوید: برادرزادهام! نمیدانی که ما چه بدعتهایی بعد از پیامبر (صلی الله علیه و سلم) نهادیم.
صحیح بخاری، ج5، ص66 ـ عمدة القاری عینی، ج17، ص222 ـ مقدمة فتح الباری شرح صحیح البخاری لإبن حجر العسقلانی، ص433
همچنین همین تعبیر را أم المومنین عایشه میگوید:
عن قیس بن أبی حازم، قال: قالت عائشة رضی الله عنها و کان تحدث نفسها أن تدفن فی بیتها مع رسول الله صلی الله علیه و آله و أبی بکر، فقالت: إنی أحدثت بعد رسول الله صلی الله علیه و سلم حدثا، أدفنونی مع أزواجه، فدفنت بالبقیع.
هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین و لم یخرجاه.
از او میپرسند: آیا میخواهید شما را در کنار قبر رسول الله (صلی الله علیه و سلم) دفن کنیم؟ میگوید: خیر، من را در بقیع، کنار دیگر همسران پیامبر (صلی الله علیه و سلم) دفن کنید؛ چون من بعد از رسول الله (صلی الله علیه و سلم) بدعتهایی نهادم.
المستدرک علی الصحیحین الحاکم النیشابوری، ج4، ص6 ـ سیر أعلام النبلاء للذهبی، ج2، ص193
همچنین رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در صحیح بخاری و صحیح مسلم میگوید:
صحابه مرا در قیامت به سمت جهنم میبرند و از آنها سوال میکنم که به کجا میبرید؟ میگویند: به سمت آتش. سوال میکنم: جرمشان چیست؟ میگویند:
إنک لا علم لک بما أحدثوا بعدک، إنهم ارتدوا علی أدبارهم القهقری.
... آنها بعد از تو مرتد شدند و به زمان دوران جاهلیتشان برگشتند.
سپس خود رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در صحیح بخاری میگوید:
فلا أراه یخلص منهم إلا مثل همل النعم.
از این صحابه من، جز تعداد اندکی از آتش جهنم نجات پیدا نمیکنند.
صحیح بخاری، ج7، ص208
ما چشممان را خوب باز کنیم، این آیه قرآن است که میگوید:
أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ
سوره آل عمران/آیه144
و نباید یک چشمی به قرآن نگاه کنیم.
* * * * * * *
* * * * * * *
* * * * * * *
««« و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته »»»