نصایح یار-زاهد، صابر، راغب


مقام معظم‏رهبری می‌فرمایند: «گاهی انسان در ذهن خود یک خواسته و آرزویی را آن‌چنان پرورش می‌دهد که در ذهن تقویت می‌شود و تبدیل می‌شود به یک هدف و آرمان قطعی و انسان برای رسیدن به آن، هر خلاف و کار زشتی را مرتکب می‌شود».

 

گروه فرهنگی اجتماعی برهان/علی تبریزی؛  سومین بخش از سلسله مباحث اخلاقی که با محوریت شرح حدیثی است که مقام معظم رهبری در ابتدای جلسات درس خارج فقه خود و به عنوان طلیعه‌ای برای آغاز درس مطرح می‌نمایند درباره‌ی نصیحتی است که فردی از امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) طلب می‌نماید.

 
شخصی (که در روایت به نامش اشاره نشده) از حضرت می‌خواهد توصیه‌ای به او بنماید تا به وسیله‌ی آن به نجات و رستگاری برسد. حضرت در پاسخ ابتدا خط سیری را بیان می‌نمایند که از «إفهم» آغاز شده و به «إستعمل» خاتمه می‌یابد. سپس مولا مردم را به سه دسته (زاهد، صابر و راغب) تقسیم می‌نمایند و به آن شخص سائل می‌فهمانند که به طور کلی برای رستگاری باید ابتدا نسبت به معارف و علوم دینی به شناخت برسی، سپس فهم صحیح، بعد طلب یقین و در نهایت به کار بستن آن‌چه از معارف که به آن دست یافتی؛ وقتی این چنین کردی آن گاه به آن که با توجه به میزان شناخت و عمل تو به معارف الهی در یکی از این سه دسته قرار خواهی گرفت و خوشا به حال زاهدین و صابرین.
 
در واقع این حدیث گهربار یک خطِ فکری کاملاً مشخص به ما ارایه می‌کند. یک سری دستورالعمل که باید در طول یک‌دیگر و به ترتیب به اجرا درآیند تا به مرحله‌ی نهایی یعنی عمل همراه با شناخت (در برابر اعمال کورکورانه و از عادت) برسد.
 
اول: «إفهَم»، فهمیدن و درک موضوع است.
 
دوم: «إستفهم»، طلب دانستن است که احتمالاً منظور نزد اهل علم رفتن و پرسیدن است. یعنی اول اصل موضوع را به همراه شاخ و برگ‌هایش شناسایی کن سپس درباره‌ی آن از اهل دانش بپرس.
 
سوم: «إستیقن»، طلب یقین کن، نمی‌گوید یقین کن؛ چراکه یقین جزو امور نفسانی و ملکات قلبی است و تنها با خواست و اراده‌ی بیرونی محقق نمی‌شود. باید تلاش کرد، مقدمات را فراهم نمود و طلب یقین کرد تا (ان شاء الله) مورد لطف قرار بگیریم.
 
البته این یقین که حضرت می‌فرمایند آن را طلب کن در واقع همان علمی است که در حدیث عنوان بصری آمده: «العلم نورٌ یقذفه الله فی قلب من یشاء» این‌ها که ما تحصیل می‌کنیم ظواهر علوم است و علم حقیقی که منجر به کسب یقین می‌شود، نور است و باید وجود ما ظرفیت دریافت آن را پیدا کند و آنگاه با لطف حضرت حق به هرکس که بخواهد (فی قلب من یشاء) می‌دهند و با صرف مطالعه‌ی اوراق حاصل نخواهد شد و به قول حافظ شیرین سخن: «بشوی اوراق اگر هم درس مایی                  که درس عشق در دفتر نباشد.»
 
شخصی از امیرالمومنین(ع) می خواهد توصیه‌ای به او بنماید تا به وسیله‌ی آن به نجات و رستگاری برسد. حضرت در پاسخ ابتدا خط سیری را بیان می‌نمایند که از «إفهم» آغاز شده و به «إستعمل» خاتمه می‌یابد. سپس مولا مردم را به سه دسته (زاهد، صابر و راغب) تقسیم می‌نمایند و  به آن شخص سائل می‌فهمانند که به طور کلی برای رستگاری باید ابتدا نسبت به معارف و علوم دینی به شناخت برسی.
 
بعد از ترسیم کل آن‌چه در این روایت بیان شده، اصل روایت را به همراه توضیحات و شرح حضرت آیت‌الله خامنه‌ای می‌خوانیم و در پایان روی برخی اشارات معظم له تدقیق و تبیین می‌نماییم.
 
«فی الکافی عن امیر المؤمنین علیه السلام قیل له: أوصنی بوجه من وجوه الخیر أنجو به فقال له: أیها السائل افهم ثم استفهم ثم استیقن ثم استعمل واعلم أن الناس ثلاثٌ: زاهد و صابر و راغب. فأما الزاهد فقد خرجت اللاحزان و الافراح من قلبه فلا یفرح بشئ من الدنیا و لا یأسی على شئ منها فاته، فهو مستریح. (و أما الصابر) فإنه یتمناها بقلبه فإذا نال عنها ألجم نفسه منها لسوء عاقبتها وشنآئتها و لو اتبعت على قلبه عجبت من عفته و تواضعه و حزمه. وأما الراغب فلا یبالی من أین جائته الدنیا و لا یبالی ما دنس فیه عرضه وأهلک نفسه وأذهب مروته، فهم فی غمرتهم یعمهون و یفترحون.» (1)
 
حضرت فرمودند: «اول فهم کن! بعد استفهام کن! شخصی از حضرت یک چنین توصیه‌ای طلب کرد. یعنی طلب فهم بیش‌تر کن. تدبر کن. تعقل کن. بعد به یقین برس (2) آن‌چه را که به تو گفتیم. بعد آن‌ها را به مرحله‌ی عمل در بیاور! فقط دانستن نباشد. حضرت مردم را سه دسته کردند. زاهد، کسی که در دل رغبت به دنیا احساس نمی‌کند. یعنی به مرتبه‌ای از ایمان و یقین به آخرت رسیده است که وضع دنیا، نعم، خوشی‌ها و لذات دنیا بر او واضح است. می‌داند که این‌ها خواب و خیال است و در زیر هر لذتی یک نقمتی وجود دارد، به نحوی از انحاء. (3) آخرت را با چشم بصیرت و یقین می‌بیند لذا ارزش و زیبایی و بهجت این زندگی دنیوی از نظرش دور می‌شود.
 
این زاهد است که رغبتی اصلاً به لذات دنیا و نیکی‌های دنیا ندارد. حزن و شادی از امور دنیا از دل او خارج شده است. به پول،‌ مقام زیاد، به برخورداری زیاد، اصلاً خرسند نمی‌‌شود که مفاد آیه‌ی شریفه‌ی: «لکیلا تأسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم» (حدید:23) همین است. (4) این البته مرتبه‌ی بالای زهد است. آدم زاهد راحت است. فقر هم برایش پیش بیاید اصلاً برایش اهمیتی ندارد. این چیزها در دنیا برایش اهمیت ندارد. مثلاً فرض کنید یک عروسکی که برای یک بچه‌ای خوشحال کننده است، شادی می‌کند. یک آدم بزرگ یک عروسک به او بدهند، از او بگیرند اصلاً برایش اهمیتی ندارد. به یک مرتبه‌ای رسیده که این دنیا برایش یک بازیچه است. یک عروسک است. اصلاً اهمیتی ندارد که داشته باشد، نداشته باشد. در کشاکش دنیا، در این تلاطم‌های دنیا، در این رقابت‌ها و چشم و هم چشمی‌هایی که در دنیا هست، او هیچ رنجی نمی‌برد. این مرتبه‌ی اعلی از زهد است. (5)
 
و اما الصابر، صابر (مقام صابر و زاهد، تفاوت‌ها) آن است که دلش می‌خواهد. کشش زیاد دارد. از پول زیاد از مقام بالا، از لباس فاخر، از چیزهای گوناگون دیگر لذت می‌برد. خوشش می‌آید. دوست دارد آن‌ها را. تمنی می‌کند در دل خود، آن‌ها را. وقتی به این‌ها رسید به نفس خود دهنه می‌زند. لجام می‌زند. نمی‌گذارد که زیاده روی کند. لجام زدن یعنی جلویش را می‌گیرد و نمی‌گذارد که زیاده روی بکند. چون می‌داند که عاقبتش چیست. می‌داند که این‌ها مبغوض است. این‌ها زهره الحیوه الدنیا،‌ این زیبایی‌های دنیا از نظر الهی چیزهای مطلوبی نیست.
 
 
مقام معظم رهبری:«این زاهد است که رغبتی اصلاً به لذات دنیا و نیکی‌های دنیا ندارد. حزن و شادی از امور دنیا از دل او خارج شده است. به پول،‌ مقام زیاد، به برخورداری زیاد، اصلاً خرسند نمی‌‌شود که مفاد آیه‌ی شریفه‌ی: «لکیلا تأسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم» (حدید:23) همین است».
 
 
این‌ها نقطه‌ی مقابل آن چیزی است که در آخرت به انسان خواهند داد. لذا اصلاً برایش اهمیتی ندارد. اگر به دل انسان صابر سرکشی بکنی و از حال دل او مطلع بشوی، در شگفت می‌مانی که چه‌قدر این انسان عفیف است!؟ چه‌قدر خاکسار است!؟ چون در دل می‌خواهد، ‌مال دنیا را دوست دارد اما در عین حال وقتی به مال دنیا رسید خودش را نمی‌بازد. بی‌اختیار نمی‌شود. مقام را دوست دارد. جاه و جلال را دوست دارد. اما وقتی به این مقام رسید خود را نمی‌بازد. به نفس خودش لجام می‌زند. این هم نوع دوم که از نوع اول پایین‌تر است اما مقام عالی عندا... دارد، به خاطر صبرش.
 
آن کسی که راغب است آن قسم سوم. مشتاق است و راغب در دنیاست. این آدم طبیعتش این است که دیگر اهمیت نمی‌دهد که دنیا از کجا بیاید. یک عاشقی است. دل باخته‌ای است که فکرش فقط این است که برسد به آن مطلوب خود؛ به آن محبوب خود که عبارت است از دنیا. حالا دنیا با شکل‌های مختلفش. در بعضی جلوه دنیا به یک شکل است. دنیاخواهی. در بعضی جلوه دنیا خواهی به شکل دیگر است. این طور نیست که همه یک طور باشند. یکی ممکن است به پول علاقه دارد، به مقام اهمیت نمی‌دهد. می‌خواهد پول داشته باشد. یکی به پول علاقه‌ای ندارد اما به مقام و جاه و اسم و عنوان علاقه دارد.
 
در قید نام ماند اگر از نشان گذشت........ در کیش ما تجرد عنقا تمام نیست (6) به اسمش اهمیت می‌دهد. این هم راغب در دنیاست. این را هم چون به پول اهمیت نمی‌دهد، نباید گفتش که آدم زاهدی است. این چیز دیگری دوست دارد. باید انسان مراقب باشد ببیند که چه طوری است. فرق نمی‌کند برایش اهمیت ندارد که آبروی خود را ببرد. یا جان خود را از بین ببرد. یا مردانگی و هویت انسانی خود را از بین ببرد. همین قدر می‌خواهد که به مطلوب خودش برسد. از هر راهی که شد. (الشافی صفحه 531)
 
 
مقام معظم رهبری:  «و اما الصابر، صابر (مقام صابر و زاهد، تفاوت‌ها) آن است که دلش می‌خواهد. کشش زیاد دارد. از پول زیاد از مقام بالا، از لباس فاخر، از چیزهای گوناگون دیگر لذت می‌برد. خوشش می‌آید. دوست دارد آن‌ها را. تمنی می‌کند در دل خود، آن‌ها را. وقتی به این‌ها رسید به نفس خود دهنه می‌زند. لجام می‌زند».
 
درباره‌ی بخش اول روایت در مقدمه مطالبی را به اختصار نوشتیم. درباره‌ی تقسیم بندی بخش دوم نکات ارزنده‌ای وجود دارد که مبتلا به جامعه‌ی امروز ماست:
 
رهبر انقلاب در تشریح وضع زاهد می فرمایند: «می‌داند که این‌ها (خوشی‌ها و لذات دنیا) خواب و خیال است و در زیر هر لذتی یک نقمتی وجود دارد، به نحوی از انحاء... لذا ارزش و زیبایی و بهجت این زندگی دنیوی از نظرش دور می‌شود.»
 
انسان‌ها در مواجهه با خواب و خیال خیلی ساده و سطحی از ماجرا می‌گذرند حتی اگر وحشتناک‌ترین یا دردآورترین صحنه‌ها را در خواب مشاهده کنند؛ صبح روز بعد بدون توجه به آن به زندگی روزمره می‌پردازند. برای مثال اگر در خواب ببینیم که ماشینمان را دزد برده یا در تصادف از بین رفته اصلاً ناراحت نمی‌شویم بر عکس آن هم اگر ببینیم در قرعه کشی بانک برنده شدیم یا به مدارج بالای اداری و علمی رسیده‌ایم نه ناراحت می‌شویم نه خوشحال، تنها به عنوان یک هشدار توجهمان جلب می‌شود و به عنوان مثال از ماشینمان بیش‌تر مراقبت می‌کنیم. وضع دنیا به همراه شادی و غم‌هایش در نظر زاهد این‌گونه است. نه با به دست آوردن چیزی شاد می‌شود نه با از دست دادنش ناراحت. او نیز تنها به این کشمکش‌های دنیوی به دیده‌ی هشدار می‌نگرد.
 
«به پول،‌ مقام زیاد، به برخورداری زیاد، اصلاً خرسند نمی‌شود.» اگر آن مراتبی که در ابتدای روایت گفته شد به درستی به عمل درآید انسان به این‌جا می‌رسد که پول، مقام، جاه و... در نظرش بی‌ارزش می‌شود ولی اگر بر فرض به مرتبه‌ی فهم موضوع رسیدیم، به علم رسیدیم ولی طلب یقین نکردیم آنگاه آفات علم هم گریبانمان را خواهد گرفت. این‌که می‌گویند «علم حجاب اکبر است» از این بابت است. شیطان القا می‌کند که فلانی تو خیلی می‌فهمی، خیلی دانشت و ایمانت از اطرافیانت بیش‌تر است، از آن‌ها بالاتری و... و بازیچه‌ی دست او می‌شود.
 
مسؤولیتی به او پیشنهاد می‌شود، به خیال این‌که نیتش رضای خدا و خدمت به خلق است لکن چون آن مرتبه یقین حاصل نشده عملش هم ناخالص است و لنگ می‌زند! او در حقیقت تشنه‌ی مقام است، تشنه‌ی ریاست و قدرت است نه خدمت و گاهی خودش هم غافل است اما وضع زاهد متفاوت است. رهبر انقلاب می‌فرمایند: «آدم زاهد راحت است. فقر هم برایش پیش بیاید، اصلاً برایش اهمیتی ندارد. این چیزها در دنیا برایش اهمیت ندارد.»
 
مقام معظم رهبری: «آن کسی که راغب است آن قسم سوم، مشتاق است و راغب در دنیاست، این آدم طبیعتش این است که دیگر اهمیت نمی‌دهد که دنیا از کجا بیاید، یک عاشقی است، دل باخته‌ای است که فکرش فقط این است که برسد به آن مطلوب خود؛ به آن محبوب خود که عبارت است از دنیا. حالا دنیا با شکل‌های مختلفش. در بعضی جلوه دنیا به یک شکل است».
 
چنین فردی اگر در جایگاهی منصوب شد آن را حقیقتاً (و نه در حرف) وظیفه می‌داند لذا از به دست آوردنش خوشحال نمی‌شود. این نتیجه‌ی عملی‌اش در رفتار آن فرد بروز پیدا خواهد کرد. اگر از آن جایگاه برود کسی را مقصر نمی‌داند، اصلاً دنبال این چیزها نیست چون دل بسته نبوده که حالا بخواهد دل بکند. اگر جایگاه پایین‌تری به او بدهند کسر شأنش نمی‌شود. در ضمن وقتی مسؤولیت را وظیفه دانست دیگر به کسی تعدی نمی‌کند، زور نمی‌گوید، خودش را بالا دست تصور نمی‌کند، همه در نظرش از فقیر و ثروتمند یکسانند و کار همه را انجام می‌دهد و... اگر در جایگاه پایین اجتماعی هم باشد همین است. زاهد کم‌ترین حالتش این است که همیشه راحت است و غصه‌ی دنیا را نخواهد خورد.
 
مقام معظم رهبری تمثیل زیبایی در ذیل روایت بیان فرمودند. وضع دنیا در نظر زاهد هم‌چون عروسک برای بزرگ‌ترهاست. همان عروسکی که برای بچه‌ها بسیار اهمیت دارد برای مادرش بی‌ارزش است. بود و نبودش تفاوتی نمی‌کند چون او به مرتبه‌ای رسیده که حقایق بیش‌تری برایش مکشوف است. همین مادر هم زمانی که پرده‌های کودکی از مقابل چشمانش کنار نرفته بود نگاه ارزشی به عروسک داشت ولی حالا با کسب تجربه و آگاهی ارزش‌های واقعی را می‌شناسد و می‌داند که این عروسک تنها بازیچه است. زاهد هم وضعش دقیقاً این گونه است.
 
معظم له می‌فرمایند: «کشاکش دنیا، در این تلاطم‌های دنیا، در این رقابت‌ها و چشم و هم چشمی‌هایی که در دنیا هست، او هیچ رنجی نمی‌برد.»
 
همه‌ی نگرانی و غصه‌ی بشر ناشی از زیاده خواهی و حب دنیاست. وقتی به داشته‌ی خود راضی باشیم دیگر به کسی تعرض نمی‌کنیم و با دیگران درگیر نمی‌شویم.
 
همه‌ی جنگ‌ها و منازعات بشر را از همان ابتدای خلقت (هابیل و قابیل) که بررسی کنیم علتش حب دنیاست البته به اشکال گوناگونش؛ یکی حب مال دارد، یکی شهوت، دیگری هم جاه و جلال و مقام. لذا برای رسیدن به محبوبش دستش را به هر خطایی آلوده می‌کند.
 
ایشان تمثیل زیبایی در ذیل روایت بیان فرمودند:« وضع دنیا در نظر زاهد هم‌چون عروسک برای بزرگ‌ترهاست، همان عروسکی که برای بچه‌ها بسیار اهمیت دارد برای مادرش بی‌ارزش است، بود و نبودش تفاوتی نمی‌کند چون او به مرتبه‌ای رسیده که حقایق بیش‌تری برایش مکشوف است».
 
 
مقام معظم رهبری در ذیل روایتی در همین زمینه می‌فرمودند: «گاهی انسان در ذهن خود یک خواسته و آرزویی را آن‌چنان پرورش می‌دهد که در ذهن تقویت می‌شود و تبدیل می‌شود به یک هدف و آرمان قطعی و انسان برای رسیدن به آن، هر خلاف و کار زشتی را مرتکب می‌شود. چند سال قبل از این در آمریکا یک جاسوس عالی رتبه‌ی شوروی سابق را دستگیر کردند. سال‌ها در دستگاه‌های بالای آمریکا مشغول بود و فرد عالی رتبه‌ای بود. اما خیانت می‌کرد. برای دشمن آمریکا که آن روز شوروی بود جاسوسی می‌کرد. او را گرفتند. در بازجویی از او پرسیدند: تو که آمریکایی هستی چه داعی داشتی که بر خلاف مصالح کشور و میهن خودت عمل کردی؟ گفت: من آرزوی یک خانه‌ی آن چنانی، یک ویلا داشتم. مثلاً یک خانه‌ی 300 متری. یک پول فوق العاده لازم داشتم. این پول هم از این راه حاصل می‌شد. آرزوی دور و دراز یعنی این ...» (8)
 
 
برای رسیدن به مدینه‌ی فاضله لازم نیست ظاهر شهرها تغییر کند بلکه باید باطن دل‌ها دگرگون شود. تا نگاه افراد جامعه همراه با زیاده خواهی باشد هرچه‌قدر هم مقدمات آسایش و راحتی انسان‌ها فراهم شود آن‌ها باز هم از درون دچار ناراحتی‌های روحی هستند. وقتی نگاه مردم به دست یک‌دیگر باشد، هرچه داشته باشند بالاخره دیگران هم همان یا بیش‌تر از آن را دارند و دوباره آن احساس زیاده خواهی و برتری طلبی و در نتیجه کشمکش‌ها و منازعات به سراغش می‌آید.
 
اگر روح انسان بزرگ شد و کوچکی و حقارت عروسک دنیا را درک کرد همه‌ی این مسایل برطرف خواهد شد. چون همه‌ی دنیا و مافی‌هایش بی ارزش باشد دیگر به یقین کسی برای رسیدن به آن درگیر نمی‌شود، حق دیگری را نمی‌خورد، آخرتش را با کسب لقمه‌ی حرام نمی‌فروشد، جنگی راه نمی‌افتد و...
 
کلام را با بیان دیگری از رهبر انقلاب در ابتدای یکی دیگر از جلسات درس فقه به پایان می‌بریم: «این شهوات و لذات و زیورها و ارزش‌ها و چشم هم چشمی‌ها و رقابت‌ها و این چیزهایی که به خاطر آن جنگ‌های بزرگ راه می‌افتد برای همین چیزهای حقیر مادی، این‌ها به نظر این انسان والای عالی مقام که حب خدا را درک کرده مثل همان بازیچه کودکانه است. ارزشی برایش قائل نیست.» (9) 
 
برای رسیدن به مدینه‌ی فاضله لازم نیست ظاهر شهرها تغییر کند بلکه باید باطن دل‌ها دگرگون شود. تا نگاه افراد جامعه همراه با زیاده خواهی باشد هرچه‌قدر هم مقدمات آسایش و راحتی انسان‌ها فراهم شود آن‌ها باز هم از درون دچار ناراحتی‌های روحی هستند.
پی‌نوشت:
 
1- این روایت را ثقة الاسلام الکلینی عن الحسین بن محمد، عن معلى بن محمد، عن أحمد بن محمد، عن شعیب بن عبد الله، عن بعض أصحابه رفعه، قال: جاء رجل إلى أمیر المؤمنین علیه السلام فقال: یا أمیرالمؤمنین أوصنی بوجه... (الحدیث ١٣، من الباب ٢٠٣، من الکتاب ٥، من الکافی، ٤٥٦)
 
2- علامه مجلسی صاحب کتاب گران سنگ بحار درباره‌ی بخش اول روایت می‌گوید: «اعمال مترتب بر یک‌دیگرند. همانا عمل موقوف بر یقین، یقین موقوف بر فهم و فهم موقوف بر استماع است.»
3- امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‌فرماید: «بسا یک ساعت خوش‌گذرانى که غصه‌ی طولانى در پى آورد.»
 
4- فرمول اصلی آفرینش جهان، فرمول تضاد است و دنیا جز مجموعه‌ای از اضداد نیست. هستی و نیستی، بقا و فنا، سلامتی و بیماری، دارایی و نداری، پیری و جوانی و بالاخره خوشبختی و بدبختی در این جهان توأم‌اند؛ «گنج و مار و گل و خار و غم و شادی بهمند»
 
مولوی می‌گوید:
 
رنج، گنج آمد که رحمت ها در او است    مغز تازه شد چو بخراشید پوست
ای برادر موضع تاریک و سرد                 صبر کردن بر غم و سستی و درد
چشمه حیوان و جام مستی است       کان بلندی ها همه در پستی است
 آن بهاران مضمر است اندر خزان          در بهار است آن خزان مگریز از آن
 همره غم باش و با وحشت بساز        می طلب در مرگ خود عمر دراز
 
4- {لِکَیْلَا تَأْسَوْاْ عَلَى‏ مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُواْ بِمَآ آتَاکُمْ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ} ترجمه: تا بر آن‌چه از دست دادید، تأسف نخورید و به آن‌چه به شما داده شد، (سرمستانه) شادمانى نکنید و خداوند هیچ متکبر فخرفروشى را دوست ندارد.
 
با توجه به آیه‌ی قبل معنی آیه این است که به شما خبر دادیم که حوادث را پیش از آن‌که حادث شوند مقرر کرده و نوشته‏ایم، پس دیگر به خاطر نعمتى که از دست مى‏دهید اندوه مخورید و به خاطر نعمتى که خدا به شما مى‏دهد، خوشحالى نکنید و بدانید که نعمت‏ها امانت الهى است که به شما سپرده شده است، نه این‌که به مواهب الهى پشت پا بزنیم و از آن‌ها بهره نگیریم، بلکه اسیر آن نشده و آن را هدف و مقصد خود ندانیم. (تفسیر المیزان) در تفسیر نور نیز آمده است:‌ غم و شادى طبیعى بد نیست، اندوه خوردن بر گذشته‏ها یا سرمست شدن به داشته‏ها مذموم است. هم‌چنین کسى که از مقدّرات الهى غافل است، گمان مى‏کند فضیلتى دارد که خداوند به خاطر آن به او نعمت داده و لذا بر دیگران فخر مى‏فروشد. «مختال فخور»
 
5- انسان اگر یقین کند که آن‌چه فوت شده باید می‏شد و ممکن نبود که فوت نشود و آن‌چه عایدش گشت باید می‏‌گشت و ممکن نبود که نشود و ودیعه‏ای است که خدا به او سپرده چنین کسی نه در هنگام فوت نعمت خیلی غصه می‏خورد، نه در هنگام فرج و آمدن نعمت مثل کارمندی که سر برج حقوقی دارد و بدهی‏هایی هم باید بپردازد، نه از گرفتن حقوق شادمان می‏شود و نه از دادن بدهی غمناک می‏گردد. (تفسیر المیزان)
 
6- این شعر زیبا از شاهکارهای غزلی کلیم کاشانی که ابیاتی از آن را می آوریم:
 
پیری رسید و موسم طبع جوان گذشت       ضعف تن از تحمل رطل گران گذشت
... طبعی بهم رسان که بسازی به عالمی           یا همتی که از سر عالم توان گذشت
... بدنامی حیات دو روزی نبود بیش              آنهم «کلیم» با تو بگویم چه سان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن    روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
در کیش ما تجرد عنقا تمام نیست              در قید نام ماند اگر از نشان گذشت
 
بیت پایانی این غزل که مورد اشاره‌ی رهبر انقلاب نیز قرار گرفت شاید بدین معنی باشد که در مرام و مسلک ما بی‌تعلقی و آزادگی سیمرغ (عنقا) تمام و کامل نیست چرا که اگر خودش را فنا و نابود کرد و نشانی از خود به جا نگذاشت اما اسیر و دربند نام و شهرت خود باقی ماند و موفق نشد نامش را هم از صحنه‌ی روزگار محو و پاک کند.
 
7- معراج السعاده، ملااحمد نراقى، انتشارات علمیه‌ی اسلامیه.
 
8- این بیانات در ابتدای درس فقه تاریخ 13/8/87 بیان گردید.
 
9- این بیانات در ابتدای درس فقه تاریخ 6/8/87 بیان گردید.(*)
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد