مطلبی خیلی خیلی جالب ولی بسیار تامل بر انگیز

این نوشته فردا سه شنبه/ سوم اسفند ۱۳۸۹ در هیچ روزنامه وزینی کار نخواهد شد

خفه ام کردی پیر زن، پیف پیف پیف! دود این ماشین ها کم بود، دود تو هم روش!… شیشه را بده بالا، خیر ببینی آقای راننده!… برو این اسپند را جلوی احمدی نژاد دود کن . . . .


خفه ام کردی پیر زن، پیف پیف پیف! دود این ماشین ها کم بود، دود تو هم روش!… شیشه را بده بالا، خیر ببینی آقای راننده!… برو این اسپند را جلوی احمدی نژاد دود کن، من به موسوی رای داده ام!… پیرزن علیل چادر به کمر بسته بود و داشت اسپند قلابی دود می کرد تا چشم نخورند اول اسفند، آنان که پشت چراغ قرمز ایستاده بودند. آیا در سینی مسی سکینه خاتون، پول خردی انداخته شود، آیا نه. پول های پاره پوره ای که با اتوی بخار هم صاف نمی شوند. یک پانصد تومانی، که هزار تومان رویش چسب خورده است، چقدر می ارزد؟! پول، چرک کف دست است. من شر الوسواس الاسکناس! الذی یوسوس فی صدور الآس و پاس!… پیرزن حساب کرده بود اگر روزی ۱۸ هزار تومان کار کند، آخر سال، تازه یر به یر می شود. امروز هم پیرزن از گرسنگی نخواهد مرد؛ یارو، یکی، چه می دانم که بود؛ یک ۲ تومانی انداخت کف دستش. دود اسپند پیرزن “غبار محلی” نیست؛ شاید یکی از آلاینده های تهران باشد. شاید هم نباشد. بنده خدا فقط امیدوار است اغتشاشات، کاسبی اش را به هم نزند. یک چک ۲ میلیونی، شوهر ندارش را راهی زندان کرده است. چک، چَک می زند این روزها به صورت آفتابه دزدها. یک چهارراه آن طرف تر پسرک لُنگی که یک پایش می لنگید، می خواست با دستمال کثیف، شیشه تمیز ماشین ها را پاک کند. باران هم بدبختی نمی بارید که گل مالی کند زلال شیشه های لال را. باران معمولا آن زمان که باید، نمی بارد. خبری از باران نبود و کسی به پسرک رو نشان نمی داد؛ جز آن راننده تاکسی که پشت ماشینش نوشته بود؛ بیمه دعای مادر.
القصه؛ مامور نمی دانم کجا، آمد و پیرزن را سوار همان ماشینی کرد که قبلا پسرک لنگی را با دست بند سوار کرده بود. به این می گویند عمل به “مر قانون”! آن طرف تر اما مامور نمی دانم کجا فائزه را برای دقایقی بازداشت کرد و بعد آزاد کرد. چرا بازداشت شد که حالا بخواهد آزاد شود؟! شاید از این ترس که منافقین بلایی سرش نیاورند، قوز بالا قوز شود. حکایت پیرهن عثمان. با معاویه راحت تر از لباس خونی عثمان می شود جنگید. اتفاقا فائزه هم آمده بود لباس بخرد؛ مد امسال پیرهن عثمان است!
کاش آن پیرزن و پسرک شماره تلفن آقای هاشمی را داشتند. “۰۹۱۲″ با یک مشت عدد رند دیگر. بابااکبر داریم تا بابااکبر. کسی پایه است به نشانه اعتراض به بی عدالتی، علیه بخشی از نظام مقدس جمهوری اسلامی تظاهرات کنیم؟! این کار درست است، نیست؛ نمی دانم! به دشمن که می رسد، همان شیرم، اما به خاندان مبارک ایرانی که می رسد، مثل چی گیر می کنم در گل. حسی آشنا به من می گوید داد بزن! و بگو که ما در اعتراض کردن، از سبزها بسیار پررنگ تریم. آن جلبک هم که الان در زندان است، کاش نام پدرش آقای هاشمی بود. بیاییم به نشانه دفاع از زندانیان سبز که بابای هیچ کدام شان آقای هاشمی نیست، جلوی دادستانی تجمع کنیم. سبز و زرد و سفید و سرخ و آبی و قهوه ای… بچه ها! نترسید، نترسید؛ ما همه با هم هستیم.
من از انقلاب ملت مصر فقط یک چیز دستگیرم شد؛ “لوازم التحریر” یعنی “اسباب آزادی” از چنگ ظلم و بی عدالتی. اگر “سیف الاسلام” پسر قذافی است، لابد “م. ه” هم عبدالله بن زبیر است. اگر بی عدالتی باشد، اول اپوزیسیون نظام علی، جناب عمار است. علی از عمار جوان خود عدالت طلبی خواسته، نه مصلحت سنجی. ما بزرگ شدگان مکتب خامنه ای هستیم. مخاطب این نوشته، غول مصلحت، نه قول ولایت. هاشمی رفسنجانی دارد با نظام یه قل ۲ قل بازی می کند.

برگه ای تهیه کرده ام سفید و هر وقت هاشمی را صدا و سیما نشان می دهد که کنار “آقا” نشسته، آن برگه را می گذارم روی تصویر هاشمی. برای بچه حزب اللهی ها در نظام جمهوری اسلامی، اینقدرش آزادی هست!
اعتراض به بی عدالتی، مطالبه رهبر از ماست. ما بچه های تخس انقلابیم و شان پدری کردن نداریم. رسالتی که روی دوش “آقا”ست، لزوما همان وظیفه ما نیست. سرباز گاهی باید خط شکنی کند. شان رهبر یک چیز است و شان من یک چیز دیگر. شان من حتی در وهله اول، جذب حداکثری نیست. شان من خط شکنی است. تابو شکنی است. من در برابر آمریکا و اسرائیل رجز می خوانم، اما سکوت هر مسلمان در برابر بی عدالتی، خیانت است به ذوالفقار. به پیام ۸ ماده ای. به عدالت. به علی. به سیدعلی. باتوم بسیج این بار باید بخورد بر فرق فرشته عدالت. سبزها بس شان است.
“آقازاده ها” را کاش اینگونه می نوشتیم؛ “آقا” زاده ها. “حسنین” که درود خدا بر ۲ سید جوانان اهل بهشت باد، “آقا” زاده بودند، نه “آقازاده”. این روزها باید با زبان “گیومه” سخن گفت. “ف. ه” جمیله مبارک ایرانی است و آمده بود از خیابان ولیعصر لباس شب عید بخرد. فائزه کفشش داشت برق می زد؛ به کار پیرمرد واکسی که کنار جوی بزرگ آب خیابان ولیعصر بساط کرده بود، نمی آمد. این نوشته که به آخر برسد، حتما او را هم جمع می کنند، بر طبق قانون.
اینجا جنگ ساندیس و کوکاکولا نیست. آهای استاد قزوه! جنگ ساندیس و کوکاکولا را “چهارشنبه، اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی” بردیم. الان جنگ، جنگ کیک زرد و پسته کله قوچی است. جنگ نی ساندیس و تشتک دراکولا است. جنگ زیلوی بیت رهبری و فرش خاندان هزارشانه است! کسانی دارند با ما می جنگند که ما مصلحت نیست با آنها بجنگیم. کسانی دارند بر سرمان داد می زنند که ما باید مراقب و محافظ لباس شب عیدشان باشیم که خونی نشود. متوجه هستی که استاد!
ما اسیران این جنگیم. مصلحت، ما را به همراه عدالت، به اسیری برده است. چقدر این نوشته تلخ است. قسمت چندم قهوه تلخ به سوپر مارکت رسیده؟! مش رجب، لطفا یک کیلو “طلا و مس” بده، با ۲۵۰ گرم “آژانس شیشه ای”. با این وضعیت، ترسم نرسی به کربلا اعرابی!
اینجا جمل، شتر خالص نیست؛ شترمرغ است. تخم می گذارد در سبد خرید ولیعهد و بار داریوش همایون را بلند می کند. هنوز علی خانه نشین است و الا “مهدی” آمده بود. جمهوری اسلامی دارد در میدان “لولو” می درخشد. ما جنگ را با قاسطین برده ایم. زورمان اما تشخیص نمی دهد که به مصلحت برسد. هوندا ۱۲۵ پدر من باز هم حریف دوچرخه فائزه نشد.
نمی دانم سرلشکر وفیق السامرایی دختر دارد یا نه. نمی دانم دخترش به دوچرخه سواری علاقه دارد یا نه. “دوچرخه دوچرخه، سبیل بابات می چرخه” را یکی برایم عربی ترجمه می کند؟!… جاده و اسب و دوچرخه و خر و الاغ و شتر و شترمرغ و خرس گنده و سیف الاسلام و جمال مبارک و جمیله رقاص و “ف. ه” و “م. ه” و رخ و نیم رخ و ربع رخ و اون یکی نوه شاه و… کلا همه چیز مهیاست؛ بیا تا برویم زیرزمین مترو!
اغتشاش را در کف خیابان مهار کردیم و حواس مان به ولایت مترو نبود. بعضی ها چه خوب روزی را برای خودکشاندن دیگران انتخاب می کنند. خاندان هاشمی! زور ما به شما نمی رسد؛ حرفی هست؟!… یعنی زور ما به شما می رسد، ولی مصلحت نیست که برسد؛ چون ما عجالتا فقط باید حریف آمریکا و اسرائیل باشیم. 
چی نوشتم؟! خودم هم نفهمیدم.
حق با سردبیر وطن امروز است که مصلحت ندید هنگام مارش پیروزی در خاور میانه، مارش شکست در تقاطع ولیعصر-فاطمی، نواخته شود. من از سیاست چیزی نمی فهمم؛ بیایید با هم دل مان را خنک کنیم؛ فائزه هاشمی، عددی نیست که نظام با او برخورد کند!… ههههه!
ما همه سر کاریم؛ اگر مصلحت می دانید اضافه کاری مان را حساب کنید! 

***

وعده بعدی ما و فائزه، تجمع بعدی… یک دقیقه بازداشت و باز هم آزاد از ۷ دولت!




منبع از سایت قدیانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد