حضرت محمد (ص) در اشعار مولانا و شخصیت حضرت محمد از دیدگاه مولانا

شخصیت حضرت محمد (ص) در اشعار مولانا و شخصیت حضرت محمد (ص) از دیدگاه مولانا

در عالم معنا، از تعصبات و تنگ‌نظری‌‌ها که بگذریم، واقعیت آن است که مولانا یک صداست که در هر جای جهان که بهتر شنیده شود، به آنجا بیشتر تعلق دارد. به عنوان مثال، اگر کسی در صحراهای آفریقا یا در دشت‌های سیبری یا در سرزمین‌های دور آمریکای لاتین یا آمریکای شمالی یا در جزیره‌ای دور در اقیانوس ارام حرف او را بهتر و عمیق‌تر از من فارسی زبان بفهمد و هضم کند، آن‌ وقت در باطن مولوی بیشتر از من به او تعلق دارد. میراث مولوی آوا و صوت نیست بلکه یک صداست که حامل پیامی است که بیش از همه به آن گوش و آن دلی تعلق دارد که او بهتر بفهمد و بشنود. بلا تشبیه، پیامبر ما (ص)، رسول عربی است اما تاریخ تمدن اسلامی نشان می‌دهد که صدای او در خارج از عربستان بهتر شنیده شده است تا در مولد او و در عین حال این مطلب چیزی از افتخار عرب در عربی بودن رسول خدا (ص) کم نمی‌کند. در عالم معنا، اینجایی یا آنجایی بودن ملاک‌های دیگری دارد
گفت بوی بلعجب آمد به من                       همچنان که مصطفی را از یمن
تا پیمبر گفت بر دست صبا                          از یمن می‌آیدم بوی خدا
از اویس و از قرن بوی عجب                         مصطفی را مست کرد و پر طرب


مولانا معتقد است برای شناخت خداوند باید حضرت محمد (ص) را بشناسیم؛ چرا که خداوند عاشق پیامبر (ص) بوده و خلقت جهان به دلیل وجود مبارک ایشان صورت گرفته استمولانا در بیت «از احمد تا احد یک میم فرق است / دو عالم در همین یک میم غرق است» و در بسیاری از اشعار خود ارادت خود را به پیامبر اکرم (ص) نشان داده استجلال‌الدین مولوی چون دیگر عارفان مسلمان راه‌شناس، نبی‌اکرم را نمونه کامل و تمام عیار اخلاقی و واجد تمامی صفات عالی انسانی می‌داند و از شخص حضرت محمد (ص) به مصداق آیه مبارکه: «وانک لعلی خلق عظیم»  و حدیث قدسی «لولاک لما خلقت الافلاک» به عنوان انسان کامل و اکمل شفیع دو عالم و چهره ممتاز منحصر به فردی که نظیرش تاکنون نیامده و نخواهد آمد و نه بوده و نه خواهد بود، چنین یاد می‌کندبهر این خاتم شدست او که به جود        مثل او نه بود و نه خواهند بود !ختم‌هایی که انبیا بگذاشتند                  آن به دین احمدی برداشتند
قفلهای ناگشاده مانده بود                     از کف انا فتحنا برگشود!او شفیع است این جهان و آن جهان        این جهان زی دین و آن جا زی جنان

به قول مولوی، مدح کننده خورشید، مداح خود است. خورشید، نورافشانی و گرمابخشی را وظیفه ذاتی خود می‌داند. هر کس دل و دیده و تن و جان به خورشید نسپارد، خود زیان کرده و خسارت دیده است، نه خورشید.وقتی صحبت از مثنوی معنوی می‌کنیم باید بدانیم که این کتاب، یک کتاب تعلیمی است. مولانا در بیش از 25 هزار بیت که در قالب 6 دفتر، مثنوی معنوی را تشکیل داده‌اند، از 2500 آیه قرآن بهره برده است. این موضوع نشانگر آن است که مولانا با مکتب اسلام آشنایی کافی داشته است.ابعاد بسیار برجسته‌ای از پیامبر اعظم (ص) در مثنوی معنوی مطرح است. اولین نکته‌ای که به نظر می‌رسد مولانا به آن توجه ویژه‌ای نشان داده است، بحث پیامبری حضرت محمد (ص) است. مولانا با اشاره به اینکه پیامبر در درجه اول یک انسان است، بیان می‌کند که پیامبر بر اساس رشد معنوی و تقوی توانست به مقام پیامبری نایل شودپیامبر در هیچ لحظه‌ای از عمر شریفش مشرک یا کافر نبوده است. حضرت محمد (ص) از ابتدای تولدش خداپرست بودمولانا در داستان‌هایش هنگامی که سخن از پیامبر اعظم (ص) به میان می‌آورد، او را چنان به تصویر می‌کشد که گویی آنچنان پیامبر به خداوند نزدیک است که در آغوش او قرار گرفته است. سبک مثنوی، سبک قرآن است و از داستانی به داستانی دیگر می‌رود و گاهی اشعار حکایت‌های اصلی بیشتر می‌شود. در این حکایت‌ها مولانا گاهی مستقیماً و گاهی غیرمستقیم از پیامبر اعظم (ص) یاد می‌کند و وقتی می‌خواهد اسم پیامبر را بیاورد، بیشتر از نام «احمد» استفاده می‌کندپیام اصلی مثنوی که در اشعار نی نامه، یعنی هجده بیت اول مثنوی گنجانده شده، همان پیام اصلی پیامبر اعظم (ص) است و این پیام را این بیت بیان می‌کند: «هر کسی کو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگار وصل خویش»چهره پیامبر در مثنوی وقتی به صورت آشکار نمایان می‌شود که مولانا به قرآن نزدیک می‌شود. مولانا اتکای به خداوند را از پیامبر وام گرفته است. همچنین این موضوع که تمامی اعضای جهان هستی در ارتباط با یکدیگر هستند، محصول تأثیرپذیری مولانا از پیامبر اعظم (ص) استانسانیت، مکارم اخلاقی، شایستگی و تذهیب نفس پیامبر از موضوعاتی است که در مثنوی فراوان مطرح شده است. همچنین سیمای پیامبر اعظم (ص) در مثنوی سیمای انسانیت است که از قدرت و اختیار برخوردار است و کفه اختیار او سنگین‌تر از کفه جبر اوستدر اندیشه‌های مولانا، پیامبر سمبل نور انسانیت و جلوه کمال انسانی است. مولانا رابطه پیامبر با خداوند را جالب توجه می‌داند. خداوند در منزلت او می‌فرماید: «لولاک لما خلقت الافلاک» (هر آینه اگر تو نبودی، من عالم را خلق نمی‌کردم). سخن گفتن از چنین شخصیتی، کار چندان آسانی نیستولی مولانا درباره همین حدیث شریف قدسی، نکته زیبایی دارد:با محمد (ص) بود عشق پاک جفت    بهر عشق او خدا «لولاک» گفت گر نبودی بحر عشق پاک را        کی وجودی دادمی افلاک را من بر آن افراشتم چرخ سنی     تا علو عشق را فهمی کنی

در جایی دیگر مولانا فرموده استگفت پیغمبر که حق فرموده است     من نگنجم هیچ در بالا و پست در زمین و آسمان و عرش نیز     من نگنجم این یقین دان ای عزیز
در دل مؤمن بگنجم ای عجب     گر مرا جویی در آن دل‌ها طلب

که اشاره دارد به حدیث: لا یَسَعُنی اَرْضی وَ لاسَمائی وَ یَسَعُنی قَلْبُ عَبْدِیَ الْمُؤمِنِ: زمین و آسمان من گنجایش مرا ندارد و دل بنده مؤمن گنجایش مرا داردیکی از قالب‌های پردازش و توجه به این مضامین و سخنان، استفاده از احادیثی است که توسط شاعران مسلمان به نظم در آمده‌انددر بیان حدیث «اِنَّ لِرَبِکُم فی اَیّامِ دَهرِکُم نَفَحاتٍ الا فَتعرَضُّوا لها
مطابق روایات اسلامی، حضرت رسول اکرم (ص) و یارانش در یکی از سفرها و برحسب روایت «ابوهریره» در بازگشت از خیبر، یک شب تا نزدیک صبح راه می‌پیمود تا همه کوفته شدند و به منزلی فرو آمدند و تا برآمدن آفتاب بیدار نشدند چنانچه نماز صبح فوت گردید. به گفته ابوهریره پیغمبر (ص) بلال را فرموده بود که بیدار بماند و وقت نماز را پاس دارد لیکن خواب بر او نیز غالب آمد. پیغمبر از آن منزل حرکت کرد و آنگاه فرود آمد و نماز صبح را قضا فرمود. مولانا می‌گوید خواب بر پیغمبر چیره نگشت و آن، حالت استغراقی بود که از مشاهدة جمال حقیقت بر وی عارض گردید و در این حالت، حکم ظاهر از وی ساقط شدجان کمالست و ندای او کمال                 مصطفی گویان اَرِحْنا یا بلال ای بلال افراز بانگ سیلْسِلت                   زان دمی کاندر دمیدم در دلت زآن دمی کآدم از آن مدهوش گشت          هوش اهل آسمان بیهوش گشت
مصطفی بی‌خویش شد ز آن خوب صوت    شد نمازش از شب تَعْریس فوت
سر از آن خواب مبارک برنداشت               تا نماز صبحدم آمد بچاشت
در شب تعریس پیش آن عروس                یافت جان پاک ایشان دستبوس
عشق و جان هر دو نهانند و ستیر             گر عروسش خوانده‌ام عیبی مگیر

حکایت ستون حنانه
در مثنوی، روایات بسیاری نقل شده است. در قسمتی از آن اشاره شده است به حدیثی که پیامبر (ص) هنگام نماز به سوی ساقة درخت خرمایی که در پیش روی محراب بود، نماز می‌خواند و مسجد وی هنوز به شکل داربست بود که سقف آن را با گیاه و شاخه‌های درختان پوشانده بودند و به وقت خطبه، بر آن ساقه درخت تکیه می‌داد. یکی از صحابه گفت: ای پیامبر خواهی که برای تو چیزی بسازم که روز جمعه بر آن ایستی تا مردم تو را ببینند و سخنت بشنوند، فرمود: آری.پس آن مرد منبری سه پله ساخت و پیامبر بر بالای آن رفت و ایستاد، آن ستون و ساقه درخت به سوی او متمایل شد، پیامبر فرمود: ای ستون بر جای خود باش. آنگاه به اصحاب فرمود که این ساقه درخت به من نالید، پس گفت ای ستون آرام بگیر، اگر خواهی تو را در بهشت بنشانم تا نیک‌مردان از میوه‌ات بخورند و اگر خواهی تا تو را نخلی سازم چنانکه بودی. آن ستون آخرت بر دنیا برگزیداُسْتُنِ حنّانه از هجر رسول                 ناله می‌زد همچو ارباب عقول
گفت پیغمبر چه خواهی ای ستون       گفت جانم از فراغت گشت خون
مسندت من بودم از من تاختی            بر سر منبر تو مسند ساختی گفت خواهی که تو را نخلی کنند         شرقی و غربی ز تو میوه چنند
یا در آن عالم حقت سروی کنند            تا تر و تازه بمانی تا ابد
گفت آن خواهم که دایم شد بقاش        بشنو ای غافل کم از چوبی مباش
آن ستون را دفن کرد اندر زمین              تا چو مردم حشر گردد یوم دین

تکریم عقل از نظر پیامبر و اشعار مولانا
توجه مولوی به حدیثی است از رسول خدا (ص) که در آن به تکریم عقل و عقلا پرداخته‌اندگفت پیغمبر که عاقل جان ماست     راه او و روح او ریحان ماست عاقل ار فحشم دهد من راضی‌ام      زانکه فیضی دارد از فیاضی‌ام

پیامبر نور و رحمت و مهربانی‌ها، برای موضوع «عقل» عظمت فراوانی قایل شده‌اند، تا جایی که حتی ناسزا گفتن عاقلان را نیز بدون دلیل ندانسته و آن را با غرضی خاص و آمیخته با خیر، تلقی فرموده‌اند. اشاره حضرت به این است که چنانچه انسانی عاقل باشد، همه اعمالش در راستای خیر و سعادت سایر انسان‌هاست. حضرت البته در ادامه از مذمت جهل و پرهیز از جاهلان و راهنمایی‌های آنان نیز سخنی داشته و می‌فرماینداحمق ار حلوا نهد اندر لبم          من از آن حلوای او اندر تبم

رحمانیت خداوند در احادیث پیامبر و اشعار مولانا
از دیگر احادیث ارزشمندی که مولانا در اشعار خود بر آن تمرکز داشته، موضوع امیدواری به درگاه باری تعالی و پرهیز بندگان از یأس و ناامیدی از رحمت‌های الهی استگفت پیغمبر که نومیدی بد است     اصل و رحمت‌های باری بی‌حد است از چنین محسن نشاید نا امید         دست در فتراک آن محسن زنید

مولوی در این اشعار و با استناد به حدیث شریف پیامبر اعظم (ص)، با زیبایی هر چه تمام‌تر، انسان‌ها را به رحمت‌های بی‌منتهای خداوند و لزوم دلبستگی به آنها، توجه می‌دهد. ظاهراً مولوی به موضوع پرهیز از ناامیدی‌ها توجه زیادی داشته است؛ چنانکه می‌بینیم در دیگر اشعار خود نیز روی این موضوع تمرکز کرده و بخشش و احسان خداوندی را به رخ بندگان می‌کشد و اینکه خداوند بندگان خود را آفریده تا مظهر شادی، بخشایش و رحمت برای آنان باشد. این حدیث شریف، در حقیقت صفات «رحمانیت» و «رحیمیت» خداوند را تداعی می‌کندگفت پیغمبر که حق فرموده است    قصد من از خلق، احسان بوده است
من نکردم خلق تا سودی کنم          بلکه تا بر بندگان جودی کنم

مولانا در جایی دیگر می‌فرمایدگفت پیغمبر که دایم بهر پند     دو فرشته خوش منادی می‌کنند
کای خدایا منفقان را سیردار      هر درمشان را عوض ده صد هزار
ای خدایا ممسکان را در جهان    تو مده الا زیان اندر زیان

که ناظر است به حدیث شریف: ما مِنْ یَوْمٍ یُصْبِحُ الْعِبادُ فیهِ اِلّا مَلَکانِ یَنْزِلانِ فَیَقولُ اَحْدهُما اَللّهُمَّ اَعْطِ مُنْفِقاً خَلَفاً وَ یَقولُ الْآخَرُ اَللّهُمَّ اَعْطِ مُمْسِکاً تَلَفاً: هیچ روز نیست که بندگان خدا به صبح درآیند مگر آنکه دو فرشته از آسمان فرو می‌آیند، یکی می‌گوید خدایا بخشندگان را عوض ده و آن دیگر می‌گوید خدایا مردم زفت را تباهی مال ده.

توجه پیامبر به استقامت و پایداری در اشعار مولانا
مولانا با استفاده بهینه و مطلوب از سفارش پیامبر (ص) در همین زمینه، حوزه اندرز را به لزوم کار و تلاش و اهمیت آن در پیشبرد اهداف می‌کشاند تا در رهگذر این کار، به موضوع استقامت به عنوان یکی از اهرم‌های موفقیت، اشاره‌ای داشته باشد. اهرمی که مورد توجه و عنایت ویژه رسول الله (ص) هم بوده استگفت پیغمبر که گر کوبی دری           عاقبت زان در برون آید سری چون تو هر روزی کشی از چاه خاک     عاقبت اندر رسی در آب پاک

این حدیث، بدون شک، چراغ هدایتی است برای ما و اینکه اگر پشتکار داشته و ناامید نشویم، در پرتو کار و تلاش و امیدواری خود، خواهیم توانست به هدف‌های خویش رسیده و قله‌های رفیع موفقیت را فتح نماییم.اشاره به حدیث «اُنظر اِلی ما قال و لا تَنظر اِلی مَن قال»مولانا در دفتر پنجم مثنوی اشاره به حدیثی از نبی اکرم (ص) دارد که قابل توجه استآن رسول حق قلاووز سلوک       گفت: «الناس علی دین الملوک»
 
این حدیث هر چند به قول برخی از دانشمندان سند معتبری ندارد اما به لحاظ روان‌شناختی و جامعه‌شناختی حاکی از معنی بسیار دقیقی است که از ناخودآگاه هر جامعه انسانی برمی‌آید تا چنین اصلی را بیان کند که: مردم بر دین پادشاهان خویشند. یعنی اگر پادشاه به حق عادل، دادگستر، مهربان، رئوف، با شفقت، دلسوز، دلواپس جامعه و رعیت و نگران مردم خود باشد، آن رعیت یک به یک دلواپس یکدیگر خواهند بود و این سخن حکیمانه کاملاً قابل ارزیابی اصول جامعه‌شناختی است. این است که مولانا اصلاً به سند گفته توجهی ندارد و صرفاً محتوای سخن را بر اساس این حدیث حکیمانه علوی «انظر الی ما قال و لاتنظر الی من قال»: یعنی «بنگر چه می‌گوید و منگر که چه کسی می‌گوید»، می‌سنجد. آری؛ مردم بر روش دین پادشاهان خود حرکت می‌کنند و تمام حرکات و سکنات آنها بر اساس حرکات و سکنات مدیریت عالی جامعه استتوصیف حضرت علی از زبان پیامبر در اشعار مولانا
در اشعار مولانا توصیف حضرت علی از زبان پیامبر نیز بسیار دیده می‌شود، به عنوان نمونه اشعار زیر تفسیر این حدیث است که: یا عَلِیُّ اِذا تَقَرَّبَ النّاسُ اِلی خالِقِهِمْ فی اَبْوابِ الْبِر فَتَقَرَّبْ اِلَیْهِ بانْواعِ الْعَقْلِ تَسْبِقْهُمْ بِالدَّرَجاتِ وَ الزُّلْفی عِنْدَ النّاسِ وَ عِنْدَ اللهِ فِی الْآخِرَهِ: ای علی چون مردم به آفریدگار خود از راه‌های نیکوکاری تقرب جویند، تو از راه‌های گوناگون عقل و دانایی نزدیکی جوی تا از ایشان به نزدیکی پیش‌تر آیی در نزد مردم بدین جهان و در پیشگاه خدای تعالی بدان جهانگفت پیغمبر علی را کای علی     شیر حقی پهلوان پردلی لیک بر شیری مکن هم اعتماد      اندرآ در سایه نخل امید
اندرآ در سایه آن عاقلی               کش نداند برد از ره ناقلی ظل او اندر زمین چون کوه قاف       روح او سیمرغ بس عالی طواف
گر بگویم تا قیامت نعت او             هیچ آن را مقطع و غایت مجو
در بشر روپوش کردست آفتاب        فهم کن وَاللهُ اَعْلَمِ بِالصَّواب

شیرخدا، ترجمه اسدالله است که از القاب حضرت مولای متقیان، علی (ع) است که وی را به سبب دلیری و شجاعت بی‌نظیر، بدین عنوان می‌خوانند. از نظر مولانا؛ شیر حق کسی است که در میدان مجاهدت و خلاف نفس و هوای نفسانی جانباز و دلیر باشد و از اظهار حقیقت بیم نکند و در اجرای احکام هراس به دل راه ندهد و شجاعت او از قدرت حق منبعث باشد نه از نیروی غضب و خشماصحاب الیمین و المشئمه
توجه به فلسفه خلقت و آفرینش انسان‌ها، از جمله برجستگی‌های اشعار مولوی محسوب می‌شودخداوند در سوره مبارکه واقعه، انسان‌ها را به سه دسته تقسیم کرده است. مولوی این آیات ارزشمند را که به فلسفه و چگونگی تقسیم‌بندی انسان‌ها اشاره دارد، به زیبایی تمام به شعر درآورده استگفت پیغمبر که خلاق مجید             خلق عالم را سه گونه آفرید
یک گروه را جمله علم و عقل و جود    او فرشته‌ست و نداند جز سجود
نیست اندر عنصرش حرص و هوی      نور مطلق، زنده از عشق خدا

اشاره مولوی در این ابیات، «اصحاب یمین» هستند که طبق آیه قرآن، حال نیکویی در بهشت خواهند داشت. مولانا همچنین در تفسیر «اصحاب المشئمه» دارد کهیک گروه دیگر از دانش تهی     همچو حیوان وز علف در فربهی
او نبیند جز که اصطبل و علف    از شقاوت غافل است و ز شرف

و درباره دسته سوم می‌گویدو آن سوم هست آدمیزاده بشر     نیم هست افرشته و نیمی ز خر


توجه پیامبر به ملایمت با زنان در اشعار مولانا
انسان‌هایی که خوی حیوانی دارند، بر زنان به گونه‌ای خشونت‌آمیز «چیره» می‌شوند. حدیثی از پیامبر است که تأکید می‌کند انسان‌های عاقل و خوش رو با زنانشان به نرمی و ملایمت رفتار می‌کننددر احادیث ارزشمند نبوی، موارد متعددی از توجه به کرامت و شخصیت واقعی «زن» به چشم می‌خوردمولوی نه تنها با استناد به احادیث و روایت‌های گوناگون منسوب به رسول خدا (ص)، بلکه حتی با استفاده از بعضی آیات قرآن نیز، منزلت و مقام «زن» را به تصویر می‌کشد. او در این باره، به وابستگی همه افراد حتی عاقلان و صاحبدلان به همسران خود اشاره می‌کندگفت پیغمبر که زن بر عاقلان      غالب آید سخت بر صاحب دلان
باز بر زن جاهلان چیره شوند       زآنک ایشان تند و بس خیره روند
کم بودشان رقت و لطف و وداد    زآنک حیوانیست غالب بر نهاد
مهر و رقت وصف انسانی بود       خشم و شهوت وقف حیوانی بود

خُیْرُکُمْ خَیْرُکُم لَاَهْلِهِ وَ اَنَا خَیْرُکُمْ لِاَهْلِی، ما اَکْرَمَ النِّساءَ اِلّا کَریمٌ وَ لا اَهانَهُنَّ اِلّاَ لِئیمٌ: بهترین شما آن کس است که با عیال خود بهتر زید و من بهترین شمایم در زیستن با عیال خود. زنان را بزرگ ندارد مگر آنکه گوهری و آزاده منش است و زنان را خوار ندارد مگر آنکه فرومایه استو یا داستان آمدن آن زن کافر با طفل شیرخواره به نزد پیامبر و ناطق شدن عیسی‌وار به معجزات رسول (ص) که مادری همراه با کودک خود خدمت پیامبر می‌روند، قابلیت فیض یافته مسلمان می‌شوند.هم از آن ده یک زنی از کافران             سوی پیغمبر دوان شد زمتحان
پیش پیغمبر درآمد با خمار                  کودکی دو ماهه زن را بر کنار
گفت کودک سَلّم الله عَلَیک                 یا رَسولَ الله قدجِئنا اَلیْک
مادرش از خشم گفتش هی خموش    کیت افگند این شهادت را بگوش
این کیت آموخت ای طفل صغیر            کی زبانت در طفلی جریر
گفت حق آموخت آنگه جبرئیل              در بیان با جبرئیل من رسیل
گفت کو گفتا که بالای سرت                می‌ نبینی کن به بالا منظرت
ایستاده بر سر تو جبرئیل                     مر مرا گشته به صد گونه دلیل
گفت می‌بینی تو گفتا که بلی              بر سرت تابان چو بدری کاملی
می بیآموزد مرا وصف رسول                 زآن علوم می رهاند زین سفول
پس رسولش گفت ای طفل رضیع         چیست نامت بازگو و شو مطیع
گفت نامم پیش حق عبدالعزیز              عبد عزی پیش این یک مشت حیز
من از عزی پاک و بیزار و بری                 حق آنک دادت ای پیغمبری
کودک دو ماهه همچون ماه بدر              درس بالغ گفته چو اصحاب صدر
پس حنوط آن دم ز جنت در رسید          تا دماغ طفل و مادر بو کشید
هر دو می‌گفتند کز خوف سقوط            جان سپردن به برین بوی حنوط
آن کسی را کش معرف حق بود            جامد و نامیش صد صَدَّق زند
آن کسی را کش خدا حافظ بود             مرغ و ماهی مر ورا حارس شود

از این داستان می‌توان فهمید که معیار مولانا برای سلوک تکاملی چیز دیگری است غیر از مردی و زنی.در جایی دیگر مولانا می‌فرمایدمصطفی آمد که سازد همدمی     کَلِّمینی یا حُمَیْرا کَلِّمی ای حُمَیْرا آتش اندر نه تو نعل        تا ز نعل تو شود این کوه لعل

حمیرا مصغر حمراء است و اعراب احمر را به معنی سفید به کار می‌برند و حمیرا نیز به معنی زن سفید اندام است و از این رو پیامبر عایشه را حمیرا می‌خواندنعل در آتش نهادن، عملی است که افسونگران برای حاضر کردن کسی به کار می‌برده‌اند بدین گونه که نام و صورت شخص مطلوب را بر نعل نوشته و در آتش افکنده و افسون می‌خوانده‌اند تا وی قرار از دست دهد و حاضر شود.مولوی در ابیات قبلی با اشاره به آیه شریفه قرآن، «هُو الَّذی خَلَقکُم مِن نَفس واحِدهَ و جَعَلَ مِنها زَوجَها لِیَسکُنُ اِلیها»: خداست که شما را از یک تن تنها آفرید و جفت او را هم از جنس او پدید آورد تا بیارامد؛ مردم را به بخشی دیگر از شخصیت و منزلت زن، توجه می‌دهدچون پی تسکُن الیِهاش آفرید    کی تواند آدم از حوا برید

سکون و آرامش، طبق آیه شریفه «الا بذکر الله تطمئن القلوب»، مخصوص ذات پروردگار است. ولی می‌بینیم که خدای متعال، همین صفت ارزنده خویش را برای زن هم قایل شده و او را مظهر سکون و آرامش در فضای خانواده خطاب نموده است.اشاره به حدیث اغتنموا بردَ الربیع
در مثنوی به این حدیث معروف «اغتنموا بردَ الربیع» چنین اشاره شده است کهگفت پیغمبر ز سرمای بهار           تن مپوشانید یاران زینهار
زآنک با جان شما آن می‌کند         کان بهاران با درختان می‌کند
لیک بگریزید از سرد خزان             کان کند کو کرد با باغ و رزان
راویان این را به ظاهر برده‌اند         هم بر آن صورت قناعت کرده‌اند
بی‌خبر بودند از جان آن گروه         کوه را دیده ندیده کان به کوه
آن خزان نزد خدا نفس و هواست   عقل و جان عین بهارست و بقاست
مر ترا عقلیست جز وی در نهان     کامل العقلی بجو اندر جهان
جزو تو از کل او کلی شود             عقل کل بر نفس چون غلی شود
پس به تاویل این بود کانفاس پاک   چون بهارست و حیات برگ و تاک
از حدیث اولیا نرم و درشت            تن مپوشان زانک دینت راست پشت
گرم گوید سرد گوید خوش بگیر      تا ز گرم و سرد بجهی وز سعیر
گرم و سردش نوبهار زندگیست      مایه‌ی صدق و یقین و بندگیست
زان کزو بستان جان‌ها زنده است    زین جواهر بحر دل آگنده است
بر دل عاقل هزاران غم بود             گر ز باغ دل خلالی کم شود

«پیامبر فرمود از سرمای بهار خود را مپوشانید، زیرا با شما همان کاری را می‌کند که با درختان. لیکن از سرمای خزان بگریزید چون همان‌طور که باد خزان مخرب درختان است، در شما نیز اثر بد می‌گذارد. مولانا در ادامه سخنش می‌گوید: راویان این حدیث به ظاهر آن توجه کرده‌اند و از حدّ صورت حدیث فراتر نرفته‌اند و آن گروه از جان انسانی بی‌خبر بوده‌اند و مانند این است که کوه را ببینند و کانهای درون کوه را نبینند. در حالی‌که خزان نزد خداوند همان نفس و هواست و عقل و جان عین بهار. شما یک عقل جزوی در نهان وجودتان دارید، آن را با عقل کامل پیوند بزنید تا جزء خود را با آن، به کلی تبدیل کنید و عقل خود را چون زنجیری بر پای نفس بزنید. انفاس پاک همانند بهار هستند و به برگ و تاک جان می‌دهند. سخن اولیاء را اگر نرم و درشت باشد بپذیرید، زیرا پشت و پناه دین شما می‌شوند. از سخن آنان بوستان جان‌ها زنده است و دریای دل، پر از گهرهای گرانبها می‌شودحدیثی که این ابیات درباره آن نقل شد، در حقیقت از فرمایشات حضرت علی (ع) است و مولانا چون بیشتر سخنانش با تکیه بر ذهن و حافظه است و هر از گاهی هم در بعضی مسایل دستکاری‌هایی می‌کند، آن را به پیامبر(ص) نسبت داده است.به هر حال اصل آن چنین بوده استتَوَقَّوا الْبَرْدَ فی اَوَّلِهِ وَ تَلقَّوْهُ فی آخِرِهِ فَاِنَّهُ یَفْعَلُ فِی الْاَبْدانِ کَفِعْلِهِ فِی الْاَشْجارِ اَوَّلُهُ یُحْرِقُ وَ آخِرُهُ یورِقُ: از سرمای خزانی که در اول می‌رسد، بپرهیزید و سرمای بهاری را که در آخر سال آغاز می‌شود، پیشباز روید و بپذیرید زیرا سرما در هر دو حالت آن می‌کند که با درختان می‌کند، در اول می‌سوزاند و در آخر برگ و بار می‌دهد.در این ابیات مولانا در دو جا به تأویل می‌پردازد، یکی این که ما را متوجه کرده است که به ظاهر توجه نکنیم و به باطن و معنا توجه داشته باشیم، و آنجا که می‌گوید: کوه را دیده و معدن آن را ندیده‌‌اند. در حقیقت تمثیلی به کار برده است برای اینکه بگوید، کوه مثل ظاهر است و کان در درون کوه مثل معنا. تأویل واضح‌تر آنجاست که سرمای خزان را نزد خداوند، نفس و شهوت، و سرمای بهاری را که موجب شادمانی می‌شود، عقل و جان می‌داند. عقل جزیی که اینجا مطرح می‌کند با آن عقل مذمومی که قبلاً درباره‌اش صحبت کرده‌ایم فرق دارد. اینجا معنای مثبتی دارد ولی استمداد از عقل کلی را هم توصیه می‌کند. عقل جزیی با استمداد از انسان کامل، عقل کل می‌‌شود و عقل کل مثل زنجیری بر پای نفس قرار می‌گیرد.تأویل دوم اینجاست که می‌گوید: انفاس پاک چون بهار هستند و سرمای بهار پیری است که کمال ایجاد می‌کند. مولانا توصیه می‌کند که از نرم و درشت انسان‌های کامل نباید آزرده خاطر شد، زیرا هر دوی آنها به نفع سالک است و دین او را استحکام می‌بخشد. از سخنان مهرآمیز و ملامتگر آنان باید استقبال کرد و به این وسیله از آتش وجود، نجات یافت.نتیجه‌گیری
اغلب اشعار مولانا به احادیث پیامبر و آیه‌های قرآنی اشاره دارد و نشان می‌دهد که مولانا آشنایی کامل با زندگی پیامبر و دین اسلام داشته است. مثنوی معنوی می‌تواند راهنمایی برای شناخت ما با احادیث قدسی و نبوی در قالب حکایاتی منظوم و زیبا باشد. این کتاب برگرفته از آیات قرآنی می‌باشد و در واقع می‌توان گفت که به گونه‌ای، تفسیر فلسفی آیات قرآن است.مراجع
1-    
فروزان‌فر، بدیع‌الزمان (1371)، شرح مثنوی شریف، تهران، انتشارات زوار.
2-    
نیکلسن، رینولد (1373)، مثنوی معنوی، تهران، انتشارات نگاه.
3-    
سخنرانی دکتر احمد جلالی، نماینده ایران در یونسکو (برگرفته از سایت اینترنت).
4-    
سخنرانی سید مهدی برهانی (برگرفته از سایت اینترنت).
5-    
سخنرانی مهدیه الهی قمشه‌ای (برگرفته از سایت اینترنت).

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد